مقدمه
توصيف، تحليل، تبيين و نقد انديشه سياسى متفكران مسلمان معاصر كه شرايط فكرى و سياسى تقريباً مشتركى با زمان ما دارند، از اهميت زيادى براى پاسخ گويى به برخى خلأهاى موجود در جامعه برخوردار و بسيار راهگشاست. نظر به اهميت شخصيت و انديشه سياسى امام موسى صدر در جهان اسلام و پاسخگويى به معضلات انسان معاصر و با عنايت به عدم توجه به انديشه سياسى وى در ايران، تبيين انديشه سياسى ايشان ضرورى مىنمايد. ايشان از معدود انديشمندانى است كه افكار و انديشههايش بر بخشى از جهان اسلام به خصوص كشور لبنان سايه افكنده و تأثير مهمى در آن جامعه بر جاى نهاده است. هدف اصلى مقاله حاضر بازشناسى و بازخوانى انديشه سياسى امام موسى صدر و نيز عرضه انديشه سياسى و پاسخهاى او به پارهاى از معضلات جوامع اسلامى و در نهايت بسط فرهنگ و انديشه اسلامى و پاسخگويى به خلأهاى علمى جامعه است.
تاكنون در خصوص انديشه سياسى امام موسى صدر، اثر مستقلى انجام نگرفته است و تنها يكى از مجلات2 در ويژه نامهاى، به طور گذرا و غير تخصصى، به افكار اجتماعى ايشان پرداخته است. هر ساله در لبنان همايشى با عنوان «كلمة السواء» برپا مىشود كه در آن به انديشه سياسى ايشان نيز توجه مىشود و برخى مقالات و سخنرانىها درباره انديشه سياسى وى ارائه مىگردد؛ به ويژه مىتوان از همايش «جايگاه آزادى در اصلاحات و نوگرايى» ياد كرد كه به همت مركز مطالعات و تحقيقات امام موسى صدر در روزهاى دوم و سوم دسامبر 2004 (دوازدهم و سيزدهم آذر ماه 1383) در بيروت برگزار شد. اين نهمين كنفرانس «كلمة السواء» بود كه مانند سالهاى گذشته با سخنان رهبران طوايف دينى و نماينده پاپ و با حضور رؤساى سه قوه و مقامات لبنانى و ايرانى افتتاح شد. در همايش بينالمللى مذكور، شخصيتها و متفكران مسلمان و مسيحى آخرين تحقيقات خود را درباره آزادى، اصلاحات، نوانديشى و نسبت اين پديدهها با يكديگر مطرح كردهاند. همچنين، بررسى و نقد آرا و منظومه علمى امام موسى صدر، پرچمدار گفت و گوى اديان و نوانديشى دينى، يكى از محورهاى اصلى بحثها و گفت و گوهاى اين همايش بوده است.
نيز بايد از موسوعه امام موسى صدر ياد كنم. اين مجموعه دوازده جلدى شامل تمامى گزارشها و اخبار و مستندات مربوط به حيات و فعاليتهاى امام موسى صدر از روز ورود به لبنان تا زمان ربوده شدن ايشان است و كليه مصاحبهها، گفتارها و سخنرانىها و پارهاى حوادث و وقايع مربوط به ايشان شامل مىشود. اين مجموعه به زبان عربى است و نوعى روز شمار به حساب مىآيد.
افزون بر اينها و نيز آثار مكتوب امام موسى صدر، كه برخى از آنها به فارسى نيز بازگردانده شده است، بايد از فعاليت مؤسسه فرهنگى و تحقيقاتى امام موسى صدر و نيز پايگاه اطلاع رسانى اينترنتى3 اين مؤسسه ياد كنم كه نوشتهها و مباحث ايشان را ترويج كرده و تاكنون متنهاى مختلفى از امام موسى صدر را در اين سايت در معرض ديد خوانندگان قرار داده است.
شرح حال امام سيد موسى صدر
سيد موسى صدر، مشهور به امام موسى صدر، در 14 خرداد 1307 در شهر قم به دنيا آمد. پدرش مرحوم آيةاللّه سيد صدرالدين صدر بود. امام موسى صدر پس از اتمام سيكل اول، وارد حوزه علميه قم شد و پس از مقدمات، دروس سطح را در محضر حضرات آيات سيد محمدباقر سلطانى طباطبايى، شيخ عبدالجواد جبل عاملى، امام خمينى و سيد محمد محقق داماد، و دروس خارج را در محضر حضرات آيات سيد حسين طباطبايى بروجردى، محقق داماد، صدر و سيد محمد حجت در قم و حضرات آيات سيد محسن حكيم، سيد ابوالقاسم خويى، شيخ حسين حلى و شيخ مرتضى آل ياسين در نجف فرا گرفت. همچنين دروس فلسفى را نزد حضرات آيات سيد رضا صدر و علامه سيد محمد حسين طباطبايى در قم، و آيةاللّه شيخ صدرا بادكوبهاى در نجف آموخت.
ايشان در كنار تحصيلات حوزوى، دروس دبيرستان خود را به اتمام رساند و در 1329 اولين دانشجوى روحانى بود كه در رشته «حقوق» وارد دانشگاه تهران شد. صدر قبل از عزيمت به نجف اشرف، از سوى علامه طباطبايى مسؤوليت نظارت بر نشريه «انجمن تعليمات دينى» را بر عهده گرفت. وى همزمان با تحصيل در حوزه علميه نجف، به عضويت هيأت امناى جمعيت «منتدى النشر» در آمد، و پس از بازگشت به قم، ضمن اداره يكى از مدارس ملى اين شهر، مسؤوليت سردبيرى مجلسه تازه تأسيس مكتب اسلام را عهدهدار گرديد. از مهمترين اقدامات امام موسى صدر در آخرين سال اقامت در شهر قم، تدوين طرحى گسترده جهت اصلاح نظام آموزشى حوزههاى علميه با همفكرى حضرات آيات دكتر بهشتى و مكارم شيرازى بود.
صدر در سال 1338 و به توصيه حضرات آيات بروجردى، حكيم و شيخ مرتضى آل ياسين، وصيت مرحوم آيةاللّه سيد عبدالحسين شرف الدين، رهبر فقيد شيعيان لبنان را لبيك گفت و به عنوان جانشين آن مرحوم، به لبنان رفت. اصلاح شؤون فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و سياسى جامعه شيعيان لبنان از يك سو، و استفاده از ظرفيتهاى منحصر به فرد لبنان جهت نماياندن چهره عاقل، عادل، انسان دوست و سازگار با زمان مكتب اهل بيت به جهانيان از سوى ديگر، اهداف اصلى اين هجرت را تشكيل مىداد. امام موسى صدر براى نيل به اين اهداف، و با توجه به جغرافياى اجتماعى و سياسى لبنان در منطقه و جهان، از همان بدو ورود فعاليتهاى خود را در سه حوزه سازماندهى كرد:
1. بازسازى هويت، انسجام و عزت تاريخى شيعيان لبنان
ايشان از زمستان 1338 و همزمان با آغاز فعاليتهاى گسترده دينى و فرهنگى خود در مناطق شيعه نشين لبنان، مطالعات عميقى را به منظور ريشهيابى عوامل عقب ماندگى اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى شيعيان لبنان به اجرا گذارد. حاصل اين مطالعات، برنامههاى كوتاه مدت، ميان مدت و دراز مدتى بود كه از اواسط 1339 و در راستاى سياست محروميت زدايى، طراحى و اجرا گرديد. وى در زمستان 1339 و پس از تجديد سازمان جمعيت خيريه «البر و الاحسان» با تنظيم برنامهاى ضربتى جهت تأمين نيازهاى مالى خانوادههاى بىبضاعت، ناهنجارى تكدى را به كلى از سطح شهر صور و اطراف آن برانداخت.
صدر در فاصله سالهاى 1340 تا 1348 و در چارچوب برنامهاى ميان مدت، دهها جمعيت خيريه و مؤسسه فرهنگى و آموزش حرفهاى را در لبنان راه اندازى كرد كه حاصل آن كسب اشتغال و خودكفايى اقتصادى هزاران خانواده بىبضاعت، كاهش درصد بىسوادى، رشد فرهنگ عمومى، و به اجرا در آمدن صدها پروژه كوچك و بزرگ عمرانى در مناطق محروم آن كشور بود. وى در تابستان 1345 و پس از اجتماعات عظيم و چند روزه شيعيان لبنان در بيعت با ايشان به طور رسمى از حكومت وقت خواست تا همانند ديگر طوايف آن كشور، مجلسى براى سازماندهى طايفه شيعه و پيگيرى مسائل آن تأسيس گردد. مجلس اعلاى اسلامى شيعه كه اولين بخش از برنامه دراز مدت امام صدر به شمار مىرفت، در خرداد 1348 تأسيس و ايشان با اجماع آرا به رياست آن برگزيده شد.
امام موسى صدر از بهار 1348 تا اواسط زمستان 1352 با دولت وقت لبنان به گفت و گو پرداخت تا آن را براى اجراى پروژههاى زيربنايى و وظايف قانونى خود در قبال مناطق شيعه نشين و محروم آن كشور ترغيب نمايد. در پى امتناع دولت لبنان از پذيرش اين مطالبات و نيز اتمام حجت با آن، جنبش محرومان لبنان در اوايل سال 1353 تحت رهبرى ايشان شكل گرفت. و راهپيمايىهاى مردمى عظيمى در شهرهاى بعلبك، صور و صيدا عليه دولت به وقوع پيوست. اوجگيرى بحران خاورميانه، صف آرايى احزاب افراطى مسيحى در برابر مقاومت فلسطين و كشيده شدن برخى اختلافات جهان عرب به لبنان، صدر را بر آن داشت تا براى حفظ ثبات كشور و ممانعت از سركوب فلسطينىها، تودههاى مردم را به طور موقت از رويارويى با دولت كنار بكشد، و پيگيرى مطالبات بر حق شيعيان را تا آمدن رئيسجمهور بعدى به تأخير اندازد. ايشان در 1354 به رغم كارشكنىهاى شديد دولت، مجدداً با اجماع آرا به رياست مجلس اعلاى اسلامى شيعه برگزيده شد.
با آغاز جنگ داخلى لبنان در فروردين 1354، تمامى تلاشهاى صدر مصروف پايان دادن به اين بحران گرديد. وى در خرداد همان سال در مسجد عامليه بيروت به اعتصاب نشست، و به پشتوانه مشروعيت كاريزماتيك و مقبوليت وسيع خود در ميان تمامى طوايف، آرامش را به لبنان بازگردانيد. با شعلهور شدن مجدد آتش جنگ و پديدار شدن ابرهاى شكست بر آسمان جبهه مسلمانان، امام صدر در ارديبهشت 1355 حافظ اسد را وادار نمود تا با اعزام نيروهاى سورى به لبنان، موازنه قوا و آرامش را به اين كشور باز گرداند. حل اختلافات مصر با سوريه و متعاقب آن برپايى كنفرانس رياض در مهر 1355، آب سردى بود كه صدر بر آتش جنگ داخلى لبنان ريخت.
2. پرچمدارى حركت گفت و گوى اديان و تقريب مذاهب در لبنان
هدف استراتژيك امام موسى صدر آن بود تا شيعيان لبنان را همسان ديگر طوايف، و نه مقدم بر آنان، در تمامى عرصههاى حيات سياسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى آن كشور مشاركت دهد. وى از اولين روزهاى هجرت به لبنان با طرح شعار «گفت و گو، تفاهم و همزيستى»، پايههاى روابط دوستانه و همكارى صميمانهاى را با مطران يوسف لاخورى، مطران جرج حداد، شيخ محىالدين حسن و ديگر رهبران دينى مسيحى و اهل سنت آن كشور بنا نهاد.
در طول دو دهه حضور امام صدر در لبنان، هيچ مراسم سرور يا اندوهى از شيعيان نبود كه وى در آن شركت جويد، و تنى چند از فرهيختگان مسيحى و اهل سنت همراه او نباشند. حمايت جوانمردانه امام صدر از بستنى فروشى مسيحى در اوايل تابستان سال 1341 در شهر صور، كه به فتواى صريح ايشان مبنى بر طهارت اهل كتاب منجر گرديد، توجه تمامى محافل مسيحى لبنان را به سمت خود جلب نمود. در اواخر تابستان 1341 مطران گريگور حداد به شهر صور آمد و از امام صدر براى عضويت در هيأت امناى «جنبش حركت اجتماعى» دعوت كرد.
از اواخر سال 1341 حضور گسترده صدر در كليساها، ديرها و مجامع دينى و فرهنگى مسيحيان آغاز گرديد. سخنرانىهاى تاريخى امام صدر در ديرالمخلص واقع در جنوب، و كليساى مامارون در شمال لبنان در 1341 و 1342، تأثيرات معنوى عميقى بر مسيحيان آن كشور بر جاى نهاد. اما صدر در تابستان 1342 و طى سفرى دو ماهه به كشورهاى شمال افريقا، طرحى نو جهت همفكرى مراكز اسلامى مصر، الجزاير و مغرب با حوزههاى علميه شيعى لبنان در انداخت. وى در بهار 1344، اولين دور سلسله گفت و گوهاى اسلام و مسيحيت را با حضور بزرگان اين دو دين الهى، در مؤسسه فرهنگى «الندوة اللبنانيه» به راه انداخت. وى پس از جنگ شش روزه اعراب و اسرائيل در 1346 به ديدار پاپ شتافت و جلسهاى را كه در ابتدا نيم ساعت پيشبينى شده بود، به تقاضاى پاپ بيش از دو ساعت طول كشيد. صدر از 1347 به عضويت مركز اسلامشناسى استراسبورگ در آمد، و از رهگذر همفكرى و ارائه سمينارهاى متعددى در آن، انتشار آثار مهمى را زمينه سازى كرد.
صدر در بهار 1348 پس از افتتاح مجلس اعلاى اسلامى شيعه، از شيخ حسن خالد مفتى اهل سنت لبنان دعوت كرد تا با همفكرى يكديگر براى توحيد شعائر، اعياد و فعاليتهاى اجتماعى طوايف اسلامى تدبيرى بينديشند. وى در همين خصوص طرح مدونى را به اجلاس 1349 «مجمع بحوث اسلامى قاهره» ارائه نمود، و متعاقب آن به عضويت دايم اين مجمع درآمد. امام در 1349 رهبران مذهبى طوايف مسلمان و مسيحى جنوب لبنان را در چارچوب «كميته دفاع از جنوب» گرد هم آورد، تا براى مقاومت در برابر تجاوزات رژيم صهيونيستى چاره انديشى كنند.
وى در زمستان 1353 و در اقدامى بىسابقه، خطبههاى عيد موعظه روزه را در حضور شخصيتهاى بلندپايه مسيحى لبنان در كليساى كبوشيين بيروت ايراد نمود، و اگر آتش جنگ داخلى شعلهور نمىشد، در پى آن بود تا كاردينال مارونى لبنان را براى ايراد خطبههاى يكى از نمازهاى جمعه شهر بيروت دعوت كند. صدر در زمستان 1355 و در جمع سردبيران جرايد بيروت، با پيشبينى صريح حذف فاصلهها و روند جهانى شدن در اواخر قرن بيستم، قرن بيست و يكم را قرن همزيستى پيروان اديان، مذاهب، فرهنگها و تمدنهاى گوناگون ناميد، و بر رسالت تاريخى لبنان جهت ارائه الگويى موفق در اين زمينه پاى فشرد. وى در اواسط 1357 موفق گرديد رهبران مسلمان و مسيحى لبنان را جهت برپايى يك جبهه فراگير ملى متقاعد نمايد، و در اين مسير تا آنجا پيش رفت كه حتى موعد تأسيس و اولين گردهمايى آنان را براى پس از بازگشت خود از سفر ليبى مشخص نمود.
3. تأسيس جامعه مقاوم و مقاومت لبنانى در برابر تجاوزات اسرائيل
امام موسى صدر از سال 1343 و يك سال پيش از تأسيس جنبش فلسطينى فتح، در پى تشكيل نيروى مقاومت در برابر اسرائيل بود و در اين راستا در بهار 1344 گروهى از جوانان مؤمن شيعه را به مصر اعزام كرد تا در دورهاى شش ماهه فنون نظامى را فرا گيرند. با بازگشت اين جوانان كه اولين كادرهاى مقاومت لبنان بودند، عمليات ايذايى مشترك رزمندگان فلسطينى - لبنانى در شمال فلسطين اشغالى آغاز گرديد. اين نوع عمليات مشترك تا اوايل 1972 ادامه يافت. در مهر 1348 مؤسسه صنعتى جبل عامل يا كارگاه كادر سازى امام صدر به طور رسمى آغاز به كار كرد. در پى بمباران شديد جنوب لبنان به دست رژيم صهيونيستى در 1349 و عدم واكنش مناسب دولت وقت، اعتصابى بىسابقه به دعوت صدر، لبنان را فرا گرفت و دولت وقت را بر آن داشت براى بازسازى مناطق جنگى و برپايى پناهگاههاى مناسب در آن، مجلس جنوب را تأسيس نمايد. از اوايل 1351 عمليات ايذايى جوانان شيعه در داخل فلسطين اشغالى شكلى مستقل به خود گرفت. در شهريور 1351 و كمتر از 24 ساعت پس از اشغال 48 ساعته دو روستاى «قاناى جليل» و «جويا» به دست سربازان رژيم صهيونيستى، نشست فوقالعاده مجلس اعلاى اسلامى شيعه با حضور تمامى اعضا در روستاى جويا برگذار گرديد، و از همان روز اولين بذرهاى «مقاومت لبنانى» با هدايت امام موسى صدر كاشته شد.
از پاييز 1351 آموزش نظامى جوانان شيعه شتاب بيشترى گرفت. در خرداد 1354 و به دنبال وقوع انفجارى در اردوگاه نظامى عين البنيه در كوههاى بقاع، كه به شهادت 27 تن از جوانان شيعه انجاميد، امام موسى صدر به طور رسمى تأسيس «مقاومت لبنان» را اعلام كرد. با پايان يافتن جنگ داخلى لبنان و انتقال دامنه ناآرامىها به جنوب، واحدهاى مقاومت لبنان در نقاط استراتژيك مناطق مرزى مستقر شدند. اولين عمليات بزرگ مقاومت لبنان عليه تجاوزات اسرائيل در اواخر 1355 صورت گرفت كه پس از چند روز درگيرى، به آزادسازى شهركهاى «طيبه» و «بنت جبيل» منجر گرديد.
صدر نخستين شخصيتى بود كه در زمستان 1356، طرح سازشكارانه توطين پناهندگان فلسطينى در جنوب لبنان را افشا كرد و با مواضع شجاعانه خود از تحقق آن جلوگيرى نمود. در حمله گسترده اسرائيل به جنوب لبنان در 1357 و به رغم عقبنشينى احزاب چپ و گروههاى فلسطينى، جوانان مقاومت لبنان و دانشآموزان مؤسسه صنعتى جبل عامل در منطقه اشغالى باقى ماندند، و به رغم امكانات اندك در برابر اشغالگران صهيونيست ايستادگى كردند.
امام صدر اگرچه لبنان را محل اصلى فعاليتهاى خود قرار داده بود، اما هيچ گاه از ديگر مسائل جهان اسلام غافل نبود. انقلاب اسلامى ايران، امنيت حوزههاى علميه، اتحاديه عربى اسلامى جهت مبارزه با اسرائيل و گسترش تشيع در آفريقاى سياه، مهمترين دغدغههاى خارج از لبنان ايشان را تشكيل مىدادند. در پى دستگيرى امام خمينى در تابستان 1342، وى راهى اروپا و شمال آفريقا گرديد، تا از طريق واتيكان و الازهر، شاه ايران را براى آزادسازى امام خمينى تحت فشار قرار دهد. با آزادى امام در پايان اين سفر، آيةالله خويى تصريح كرد كه اين آزادى، بيش از هر چيز مرهون سفر آقاى صدر بود. در پى تبعيد امام به تركيه در پاييز 1343، صدر اقدامات مشابهى را به انجام رساند، تا ضمن تأمين امنيت امام خمينى، ترتيب انتقال ايشان به عتبات عاليات فراهم شود. در نيمه دوم دهه چهل و پس از آماده شدن اولين كادرهاى نظامى مقاومت لبنان، دهها تن از جوانان مبارز ايرانى به لبنان آمدند و زير نظر آنان فنون نظامى را فرا گرفتند. در اواخر دهه چهل و مقارن با تأسيس مجلس اعلاى اسلامى شيعه، امام خمينى در پاسخ به برخى فضلاى ايرانى مقيم نجف، امام صدر را اميد خود براى اداره حكومت پس از شاه ناميد. در زمستان 1350 و براساس تقاضاى مراجع وقت، صدر درباره برخى زندانيان سياسى با شاه گفت و گو نمود، كه بعضى از آنان از جمله حجةالاسلام و المسلمين هاشمى رفسنجانى، اندكى بعد از زندان آزاد گرديدند.
با به قدرت رسيدن حافظ اسد در 1350 و آغاز همكارىهاى تنگاتنگ وى با امام صدر، سوريه به امنترين كشور خاورميانه براى مبارزان ايرانى بدل گرديد. ايشان در تابستان 1356 در اقدامى جوانمردانه با اقامه نماز، تدفين و برپايى مراسم ارتحال دكتر شريعتى از سست شدن پيوند جوانان تحصيلكرده با روحانيت، جلوگيرى به عمل آورد. به دنبال درگذشت مرحوم حاج آقا مصطفى خمينى در پاييز 1356، وى پسر عموى خود شهيد آيةالله سيد محمدباقر صدر را بر آن داشت تا بيش از پيش به حمايت از امام خمينى برخيزد. امام موسى صدر در بهار 1357 لوسين ژرژ نماينده روزنامه لوموند در بيروت را به نجف فرستاد، تا با انجام اولين مصاحبه بينالمللى با امام خمينى، افكار عمومى جهانيان را با انقلاب اسلامى ايران آشنا سازد.
امام موسى صدر در ديدارهاى مكرر سال 1357 خود با رهبران سوريه، عربستان سعودى و برخى ديگر از كشورهاى جهان عرب، اهميت انقلاب اسلامى ايران، پيروزى قريب الوقوع آن، و ضرورت همپيمانى آنان با اين انقلاب را به آنها گوشزد نمود. وى در شهريور 1357 و يك هفته پيش از ربوده شدن خود، با انتشار مقاله «نداى پيامبران» در روزنامه لوموند، امام خمينى را تنها رهبر انقلاب اسلامى ايران معرفى كرد. بدون ترديد بزرگترين خدمت امام موسى صدر به انقلاب اسلامى ايران آن بود كه در سالهاى 1356 تا 1357 و پس از قريب دو دهه ترويج ارزشهاى زيباى اسلام راستين در لبنان، عموم مردم، به خصوص شيعيان و بالاخص كادرهاى مقاومت آن كشور را با اين انقلاب آشنا و مرتبط نمود.
امام سيد موسى صدر در سوم شهريور 1357 و در آخرين مرحله از سفر دورهاى خود به كشورهاى عربى، بنا به دعوت رسمى معمر قذافى وارد ليبى، و در روز نهم شهريور ربوده شد. دستگاههاى قضايى دولتهاى لبنان و ايتاليا، و همچنين تحقيقات انجام شده از سوى واتيكان، ادعاى رژيم ليبى مبنى بر خروج صدر از آن كشور و ورود به رم را تكذيب كرد. مجموعه اطلاعات آشكار و پنهانى كه طى دو دهه پيش به دست آمد، دال بر آن هستند كه امام موسى صدر هرگز خاك ليبى را ترك نگفته است.
در اين ميان قراين متعددى حكايت از آن دارد كه امام موسى صدر همچنان در قيد حيات بوده و در حبس است. آخرين خبرى كه در 13 ارديبهشت 1380 در سايت اينترنتى «جبهه نجات ملى ليبى» منعكس گرديد. مدعى آن است كه امام موسى صدر در اواخر سال 1376 توسط برخى زندانيان زندان ابوسليم شهر طرابلس مشاهده گرديده است.4
عناصر اساسى انديشه امام موسى صدر
در اينجا به پارهاى از عناصر اصلى انديشه سياسى امام سيد موسى صدر اشاره مىشود. مطالب اشاره شده از ميان انبوه نوشتهها و سخنان امام سيد موسى صدر گزينش شده است.
كرامت انسان و جانشينى خداوند
نخستين گام در راه تربيت انسان و ارتقاى انديشه وى در تمامى مراحل تكامل، قرار دادن انسان در مسيرى است كه كرامت خويش را درك كند و به بزرگى انسان و ارجمندى مقام خود اشعار و درك درخور داشته باشد و به همه شؤون خويشتن خويش اهتمامى شايسته ورزد. [...] حب نفس غريزهاى نهفته در نهاد انسان است تا با قدرت آن بتواند از موجوديت خود دفاع كند و براى كسب چيزهاى خوب تلاش كند؛ لكن اين غريزه آنگاه مىتواند در جهت خير و سعادت انسان فعال باشد كه فعاليت آن متناسب با سطح آگاهى انسان تنظيم شود؛ در جهت خير و سعادت متناسب با انسان كار كند و در جهت امور منافى با خير و سعادت وى از كار بايستد. بنابراين حب ذات نيرويى است كه انسان را به جنبش و تكاپو و دفاع از موجوديت خود وا مىدارد؛ تنها آگاهى از كرامت و ارجمندى انسان است كه شأن و مقام او را تحديد و مشخص مىكند و با ترسيم خطوط و مرزهاى معينى، سيره، سلوك، خط مشى، اهداف بلند و متعالى انسان را مىنماياند و دشمنان را مىشناساند و طريق دفاع در برابر آنها را نشان مىدهد.
ممكن است با كار طاقت فرسا و كوشش و مشقت بسيار بتوان سطح زندگى انسان را بالا برد؛ اما اين شيوه، بهترين و برترين شيوه جهت تكامل انسان نيست، بلكه چه بسا پيروى از چنين شيوهاى نتايجى منفى را به دنبال آورد و عقدههاى روانى را باعث شود. لذا از اين شيوه به سبب آنكه عواقب منفى در پى دارد و مسؤوليت را به جاى آن كه به عهده اجتماع بگذارد متوجه افراد مىكند بايد روى گرداند.
انسان در ديدگاه اسلام، خليفه و جانشين خداوند بر روى زمين است. به تمامى «اسماء» علم و آگاهى دارد و مسجود جميع فرشتگان و «ملائكة الله» است:
وَ اِذ قالَ ربُّكَ لِلمَلائِكَةِ اِنّى جاعِلٌ فى الارضِ خليفة قالوا اَتَجعَلُ فيها مَن يُفسِدُ فيها و يَفسكُ الدِّماءَ وَ نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ اِنّى اَعلَمُ ما لا تَعلمُونَ، وَ عَلَّمَ آدَمَ الاسماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرضَهُم عَلى المَلائِكَةِ فَقال اَنبئوُنى بِاسماءِ هؤلاءِ اِن كُنتُم صادقين، قالوا سُبحانكَ لا عِلمَ لَنَا الاّ ما عَلّمتَنا اِنَّكَ اَنتَ العَليمُ الحَكيمُ، قالَ يا آدمُ اَنبئهُم بِاسمآئِهِم قالَ اَلَم اَقُل لَكُم اِنّى اَعلَمُ غَيبَ السَّمَواتِ وَ الارضِ وَ اَعلَمُ ما تُبدونَ وَ ما كُنتُم تَكتُمُونَ، و اِذ قُلنا للملائِكةِ اسجُدُوا لادَمَ فَسَجدُوا؛5 و چون پروردگارت به فرشتگان گفت من گمارنده جانشينى در زمينم، گفتند آيا كسى را در آن مىگمارى كه در آن فساد مىكند و خونها مىريزد، حال آن كه ما شاكرانه تو را نيايش مىكنيم و تو را به پاكى ياد مىكنيم. فرمود من چيزى را مىدانم كه شما نمىدانيد و همه نامها را به آدم آموخت، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه داشت و گفت اگر راست مىگوييد به من از نامهاى ايشان خبر دهيد. گفتند پاكا كه تويى، ما دانشى نداريم جز آنچه به ما آموختهاى، تو داناى فرزانهاى. فرمود اى آدم آنان را از نامهايشان خبر ده؛ و چون از نامهايشان خبرشان داد، فرمود آيا به شما نگفتم كه من ناپيداى آسمانها و زمين را مىدانم و آنچه را آشكار مىداريد و آنچه را پنهان مىداشتيد مىدانم. و چنين بود كه به فرشتگان گفتيم بر آدم سجده بريد، آنگاه همه سجده بردند.»
مفهوم خليفه6 با وضوح هرچه تمامتر استقلال بشر و حريت و آزادى او را در دخل و تصرف بر روى زمين آشكار مىسازد؛ اما راههاى ترسيم شده براى او و خطوط نوشته شده جهت هدايت و رشد وى، در واقع نصايح و اندرزها و دلالتهايى است كه خداوند متعال براى خليفه و جانشين خود (در روى زمين) مقرر داشته است. تعليم اسماء به آدم - اسمائى كه مرجع ضمير «هُم» كه ويژه ذوى العقول است - تأكيد ويژهاى است. پروردگار پس از اين كه فرشتگان به عجز خويش اعتراف كردند، تأكيد مىفرمايد كه ذات مقدس الهى، غيب و پنهانىهاى آسمانها و زمين را مىداند. چنين «تعليم و تأكيدى» امكانات و قدرت متعالى انسان را منعكس مىكند؛ قدرت و توانايى انسان بر شناخت تمامى موجودات و معرفت به فعل و انفعالات نيروها و انرژىهايى كه در دايره خلافت وى و تحت تصرف او در حيات ايدئولوژيكى و مكتبىاش قرار دارند.
سجود ملايكه (به عنوان موجودات عالى و نخبه جهان) تأكيد صريحى بر خضوع و كرنش همه موجودات در برابر انسان و اطاعت و فرمانبردارى آنها از اوست. پس استقلال در تصرف، قدرت بهرهمندى از امكانات گسترده و خضوع و خشوع موجودات در مقابل انسان، صفات سه گانهاى است كه ما آنها را از آيات فوق و در قالب عباراتى در عالىترين درجه تكريم و احترام مىفهميم.
به باور من ملايكه از ابتدا استقلال بشر را در عمل و تصرف در زمين درك مىكردند و مىدانستند كه اين استقلال كامل و همه جانبه تحققپذير نخواهد بود. مگر آن كه انسان توانايى شناخت شرور و زشتىها و نيز امكان و اختيار انجام دادن زشتى و پليدى را داشته باشد. همين درك و شعور بود كه ملايكه را وا داشت كه بگويند: اين انسان (انسان مستقل) در زمين فساد و خونريزى مىكند. ولى با اين حال مشاهده مىكنيم كه چنين خطرى از مقام انسان و كرامت وى چيزى نمىكاهد، بلكه اين خطر كردن را چونان شرطى بنيادين براى استقلال انسان و حريت و آزادى او در عمل و تصرف، بارز و برجسته مىسازد. اما «ابليس» در رأى و نظر قرآن تنها موجودى است كه از سجده بر آدم ابا مىكند و به وى تكبر مىورزد و از مقام ملكوت خداوند طرد مىشود و مجازاتش به عذاب روز قيامت موكول مىگردد. اين ابليس كه پس از امتناع از سجده بر آدم به عنوان «شيطان رجيم» ناميده مىشود، رهبرى لشكريان «شر» را در حيات انسانى به عهده مىگيرد و جنگ و نزاع محتومى را، هم در جهان خلقت و هم در نفس انسانى، به راه مىاندازد، (كه البته) پيروزمندان در اين نبرد بندگان مخلص و بىآلايش خداوند مىباشند، آنهايى كه ميوههاى درخت آفرينش و گلهاى سرسبد وجودند. آفريدگار، جهان را به خاطر آنان آفريده و آن را عرصه خلافت وى قرار داده است. انسانى كه با دست (قدرتمند) خداوند ساخته و «روح خدا» در كالبد او دميده شده است.
بنابراين انسان از مواد هم جنس كره زمين به دست خداوند آفريده و از روح خدا در وى دميده شده است؛ تصويرى واضح و روشن از همه ابعاد وجودى انسان و وجود شامل و كاملى كه از حضيض زمين تا اوج آسمان امتداد مىيابد. اين تعبير قدرتمند بيانگر كرامت و مقام ارجمندى است كه انسان از آن بهرهمند است، تعبيرى كه بيان كننده آفرينش انسان در بلندترين قله خلقت و والاترين و استوارترين بام دستگاه آفرينش است.
در ميان موجودات، خداوند براى انسان امتيازى انحصارى قائل شده است و آن قابليت او براى متخلق شدن به اخلاق خداوندى است. بر همين اساس انسان را آزاد آفريده تا امكان يابد در مسير كسب علم و معرفت گام نهد. اسلام در موارد بىشمارى از كتاب و سنت، انسان را بر اين قابليتها آگاه كرده است تا معنويات خود را ارتقا دهد و به مقام مكرم، بزرگ و گرامى خويش اشعار پيدا كند و بداند كه بر بسيارى از مخلوقات فضيلت و برترى دارد. اين امتياز در برخى از آيات قرآنى آمده و حديث معروف «تَخَلَّقوا بِاَخلاقِ اللَّه» نيز بر آن گواه است.
در تعاليم و آموزههاى اسلامى بر اين واقعيت تأكيد شده كه پروردگار به انسان بسيار نزديك است، نزديكتر از هر چيزى. لذا بر انسان لازم است كه به چنين قرب و نزديكى ادراك يابد و آنچنان خويشتن خويش را به ذات مقدس ربويى نزديك بيند كه در ارتباط با آن مستواى بلند، نيرو و عزت و عظمت خود را درك كند.
تقرب به خداوند مقام و معنويات انسان را اعتلا مىبخشد و از وى ترس، حزن، اندوه و غم را مىزدايد و بسيارى از رذايل اخلاقى را كه از ناتوانى و خوف و طمع نشأت مىگيرد همانند دروغ، نفاق، حرص و آز را دور مىسازد. ديگر آن كه اين قرب و نزديكى، تحصيل و اكتساب صفات خداوندى را براى انسان تسهيل كرده و راه را جهت وصول به مقام تخلق به اخلاق اللَّه آسان مىكند. در آيات قرآنى انسان به سبب آن كه قدرت شناخت آفريدگار سازمان خلقت و عظمت آن ذات مقدس را دارد، معادل جهان هستى و كل آفرينش قرار دارد. پس وى به تنهايى برابر همه آفاق است. همچنين در برخى از احاديث، انسان عالم اكبر معرفى شده است.
آيين مقدس اسلام مقام انسان را بسيار منزه مىداند؛ لذا پرستش بتها و عبادت بشر و هر شخص و هر شيئى را حرام ساخته و انسان را در نظام آفرينش بالاتر و والاتر از آن قرار داده است كه غير خدا را پرستش كند و در برابر موجودات محدودى چون خود او خضوع و خشوع نمايد. ما در بسيارى از تعاليم اسلامى مىيابيم كه انسان از بيان نياز به غير از خداوند منع شده است.7
نقش اراده در زندگى انسان
در تعاليم و آموزههاى اسلامى به صراحت جايگاه «عمل انسان» تعريف شده است و در ارزيابى اسباب سعادت و شقاوت حقيقى آدمى تأثير هرگونه عامل خارجى را نفى نموده و تنها راه وصول به سعادت و شقاوت را عمل مىداند. در قرآن كريم آمده است.
وَ نَفس وَ ماسَوّيهَا، فَاَلَهَمَها فُجُورَها وَ تَقويَها، قَد اَفَلحَ مَن زَكّيها، وَ قَد خَابَ مَن دَسّيها؛8 و سوگند به نفس انسان و آن كه آن را سامان داد. آنگاه نافرمانى و پرهيزگارىاش را در آن الهام كرد. به راستى هر كس كه آن را پاكيزه داشت، رستگار شد. و به راستى نوميد شد هر كس كه آن را فرومايه داشت.
كُلُّ نَفس بِما كَسَبَت رَهينَة؛9 هر كس در گرو كارى است كه كرده است.
قرآن مجيد طرز تفكرى را كه از عوامل اساسى تقسيم و تجزيه جوامع بشرى شناخته شده و برخى امتها بدان معتقدند و مىگويند «ما فرزندان خداوند و دوستداران او هستيم» به صراحت رد مىكند و آن را انديشهاى خطا و خطرناك معرفى مىنمايد كه با توحيد حقيقى در تنافى و تضاد است. اسلام انسان را بىنياز از عمل و كار و كوشش نمىداند. اين طرز تفكر سهمناك است كه برخى از امم خويش را تافتهاى جدا بافته تلقى نموده و بر اين باورند كه ما فرزندان خدا و دوستان خداوندگاريم.
قُل يا اَيَّهَا الذينَ هادُوا ان زَعَمتُم انَّكُم اَولياء لِلّهِ مِن دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوا المَوتَ اِن كُنتُم صادِقينَ وَ لايَتَمَنَّونَهُ اَبَداً بِما قَدَّمَت اَيديهِم وَ اللَّهُ عَليم بِالظّالِمينَ؛10 بگو اى قوم يهود هرگاه مىپنداريد كه شما دوستان خدا هستيد نه مردم ديگر، پس تمناى مرگ كنيد اگر راست مىگوييد، و آنان به سبب اعمالى كه پيش از اين مرتكب شدهاند، هرگز تمناى مرگ نخواهند كرد و خدا به ستمكاران داناست.
نبى گرامى اسلام، حضرت محمدصلى الله عليه وآله وسلم از ابتدا تا انتهاى رسالت خويش «عمل» را به عنوان يك اصل اصيل و عنصرى جدى در دعوت خود مدنظر قرار داده و به دختر گرامىاش حضرت فاطمه (س) چنين مىفرمايد:«فاطمه، خودت بايد براى خودت كار كنى. من به هيچ رو تو را در قبال مسؤوليتهاى الهى بىنياز نتوانم نمود».
گفتنى است كه اسلام مسؤوليت چگونگى تكوين و بناى اجتماعات، نوع و تفاوت جوامع، نظامات اجتماعى، مستوا و سطوح گوناگون فرهنگى و نيز مشكلاتى را كه بر جوامع انسانى عارض مىگردد، تنها به گردن انسان نهاده است.... از نظر اسلام در حقيقت انسان است كه با فعل و عمل خود جوامع را مىسازد و برنامهها و آرمانهاى اجتماعى را ترسيم مىكند. انديشه و برنامهريزىهاى اوست كه مسؤوليتها را تعيين و تحديد و تنظيم مىنمايد و بر مشكلات و دشوارىها فايق مىآيد. در اين باره نيز قرآن كريم چنين نظر مىدهد:
اِنَّ اللَّهَ لايُغَيِّرما بقَوم حَتَّى يُغَيِّروُا ما باَنفُسهم؛11 بىگمان خداوند قومى را دگرگون نكند مگر آن كه آنچه در دلهايشان دارند، دگرگون كنند.
ظَهَرَ الفَسَادُ فِى البَرِّ وَ البَحرِ بِمَا كَسَبَت اَيِدى النّاس لِيُذيقَهُم بَعض الّذى عَمِلُوا لَعَلَّهُم يَرجعُونَ؛12 به خاطر كار و كردار مردم، تباهى در بر و بحر فراگير شده است تا «خداوند» جزاى بخشى از كار و كردارشان را به آنان بچشاند، باشد كه بازگردند (و به خود آيند).
در يكى از احاديث نبوى هم آمده است: «هرگونه كه باشيد، به همان گونه بر شما حكومت مىشود».
بنابراين از ديدگاه اسلام تنها عمل انسان است كه تاريخ را مىسازد. آن را تغيير داده به حركت در مىآورد و به پيش مىبرد، عوامل خارجى در مسير ساختن جوامع بشرى تأثير تعيين كنندهاى ندارند، بلكه اين فقط انسان است كه با «عمل» نشأت گرفته از معرفت و شناخت يا برآمده از جهل و نادانى و يا ناشى از اهمال و بىتفاوتى فرصت مىيابد تا طريقى را برگزيند و گامى را بر گام ديگر ترجيح دهد... و بالاخره واقعيتهاى اجتماعى همان خواهد بود كه وى اختيار كرده است. نيز تغيير و تحولات تاريخى و يا به اصطلاح جبر تاريخى چيزى جز فعل و انفعال ميان انسان و جهان نيست.
انسان بر حسب تمايلات و نيازمندىهايش مىكوشد تا آگاهى - از جهانى كه در آن زيست مىكند - به دست آورد. بر اين اساس به قرائت سطورى از سطور سازمان آفرينش مىپردازد. اين قرائت بر حيات انسانى وى تأثير گذارده، دانش و بينش او را بالا مىبرد و معيشت و زندگى وى را به دست تغيير و تحولى بنيادين مىسپارد. در عين حال موجب تغييرات و دگرگونىهايى در محيط و دنياى اطراف انسان مىگردد...، سپس به قرائت دومين سطر از سطور جهان خلقت مىآغازد و همين طور... سپس تنها قهرمان صحنه نمايشگاه تاريخ عبارت است از «انسان» و بس... تنها اوست كه تاريخ را مىسازد، تغيير مىدهد و به حركت در مىآورد و همچنين خود تغيير مى كند، پيشرفت مىنمايد و به طور مستمر كنشها و واكنشهاى او با جهان استمرار مىيابد. بنابراين «عمل» انسان است كه آفريننده و سازنده كليه اين حوادث است نه عاملى ديگر... حال آيا مقام و مرتبهاى والاتر و بالاتر از چنين مقام و مرتبهاى در سراسر سازمان خلقت مىتوان يافت؟13
مفهوم آزادى
آزادى برترين ساز و كار فعال كردن همه توانايىها و ظرفيتهاى انسانى است. هيچ كس نمىتواند در جامعه محروم از آزادى خدمت كند، توانايىهايش را پويا سازد و موهبتهاى الهى را بپروراند. آزادى يعنى به رسميت شناختن كرامت انسان و خوش گمانى به انسان. حال آن كه نبود آزادى، يعنى بدگمانى به انسان و كاستن از كرامت او كسى مىتواند آزادى را محدود كند، كه به فطرت انسانى كافر باشد. فطرتى كه قرآن مىفرمايد: «فطرة اللَّه التى فطر الناس عليها». فطرتى كه پيامبر باطنى و درونى انسان است.
آزادى حق روزنامه نگار است كه جامعهاش بايد به او پيشكش كند. آزادى خدمتى است به روزنامه نگار تا كار خود را به انجام رساند، و خدمتى است به جامعه تا همه چيز را بداند. صيانت از آزادى ممكن نيست مگر با آزادى، آزادى بر خلاف آنچه كه مىگويند، هرگز محدود شدنى و پايان يافتنى نيست. در حقيقت آزادى كامل عين حق است؛ حقى است از جانب خدا كه حدى بر آن نيست.
آزادى حقيقى دقيقاً رهايى از عوامل فشار خارجى و عوامل فشار داخلى است. به تعبير امام علىعليه السلام «من ترك الشهوات كان حراً؛ آزاده كسى است كه شهوات را ترك كند». اگر بخواهيم آزادى را تعريف كنيم، بايد بگوييم كه آزادى رهايى از ديگران و رهايى از نفس است. اگر آزادى را اين گونه تفسير كنيم، ديگر معتقد به حد و مرز براى آزادى نخواهيم بود. آزادى كه با آزادى ديگران اصطكاك داشته باشد، در حقيقت بندگى نفس خويش و شهوتطلبى است. آزادى، جهاد است. همان جهاد اكبرى كه مورد نظر پيامبر گرامى بود؛ جهاد با خويشتن خويش براى رهايى از شهوات. در مقابل آن جهاد اصغر كه جهاد با بيگانگان است.
براى آن كه نظر روزنامه نگار خيرخواهانه، صادقانه و بىشائبه باشد، بر جامعه است كه براى او آزادى را تأمين و خاطر آسوده را تضمين كند، تا تحت تأثير زرق و برقها و انواع فشارها قرار نگيرد. با چنين تمهيداتى، جامعه هم منتفع خواهد شد. با چنين ساز و كارى جامعه به خود نيز خدمت مىكند، نقش حقيقى خويش را ايفا مىكند، و از توان جهادگران خود بارور و بهرهمند مىشود. براستى كه آزادى والاترين شيوه براى شكوفا كردن قابليتها، ظرفيتها و استعدادهاى جامعه است و چنين حقى با آزادى ادا مىشود. برادران! روزنامه نگار نبايد مورد اهانت و تحت فشار قرار گيرد، نبايد به فقر و ندارى بيفتد، و نبايد به معرض تهديد و ترور واقع شود.14
آزادى، حال و هواى متناسب با رشد نيروها و موهبتهاى انسانى است؛ آزادىاى كه همواره در معرض تجاوز قرار دارد و به بهانههاى مختلف از انسانها سلب مىشود. آزادى، اصل و اساس و سرچشمه همه توانايىهاست. نزاعها و برخوردها همواره براى نيل به آزادى يا حفظ آن بوده است. نبود آزادى، فرد و جامعه را تابع محدوديتهاى اعمال شده توسط غاصبان آزادى مىسازد و در نتيجه انسانها به محدوديت و نقص در توانايىها دچار مىشوند. آن گاه كه بنا به ايمانمان مىكوشيم مانع سركشى اين نيروى ويرانگر شويم، در حقيقت از توانايى و كرامت انسان دفاع مىكنيم.
قالبهاى سلب آزادى در گذر زمان تغيير يافته است. گاهى به صورت استبداد، گاهى به صورت استعمار، گاه به صورت نظام ارباب رعيتى، گاه به صورت تروريزم فكرى و ادعاى قيمومت بر مردم و نابالغ انگاشتن قدرت فكرى آنان، گاه به صورت استعمار نو و گاه به صورت تحميل مواضع بر افراد يا ملتها رخ نموده است. فشارهاى اقتصادى، فرهنگى و فكرى، از مظاهر همين تضييقات است. سياست محروم كردن برخى از مردم از فرصتها، نگاه داشتن مردم در جهل و بىسوادى و محروم كردن مردم از بهداشت و فرصتهاى تحرك و توسعه، همه و همه از شكلهاى مختلف سلب آزادى و در هم كوباندن توانمندى انسان است.15
عبادت، آزادى و عبوديت
سخن من به مناسبت آغاز ماه روزه كه از مهمترين عبادات است. درباره عبادت و عبوديت است. برآنم تا در سخنانم به تمايلات آزادى خواهانه انسان معاصر پاسخى دهم و بر آنها روشنايى بيفكنم. به ويژه نسل آينده دارى كه آرزو دارد آزاد و رها باشد و از قيودش بكاهد. آنچه مرا به بحث بر مىانگيزاند، صورت مخدوشى است كه به عبادات در اسلام داده شده است؛ گويى نماز و روزه مالياتى است كه مسلمان بايد تقديم خداوند كند. اين صورت مخدوش از نماز كه بار مسؤوليت را سنگين مىكند، ميل و رغبت آزادى خواهانه انسان را به نماز از ميان مىبرد، و نماز را كارى ناخوشايند جلوه مىدهد. قرآن در اين باره مىگويد: «و اِنها لكبيرة الّا على الخاشعين».16
اين مسأله يكى از اسباب دورى مردم و جوانان از نماز است. به محض اين كه اين فكر به زبان بيايد كه ما بندگان خدا هستيم، مخالفتها آشكار مىشود كه ما نمىخواهيم بنده باشيم. اگر بگويى كه اين بندگى استثنايى دارد؛ ما بنده بشر نيستيم بلكه بنده خدا هستيم، پاسخ اين است كه اين يك استثناست و يا اين كه اين گونه انديشيدن اجبارى و غير واقعى است. مىخواهم بگويم كه اساساً عبادت خداوند به معناى عبوديت و تقيد نيست، بلكه عبادت خداوند دقيقاً برابر است با آزادى، عبادت خداوند يعنى آزادى مطلق، و هر اندازه عبادت فزونى يابد و در راه عبادت بيشتر گام نهى، آزادتر خواهى شد.
نمىدانم چرا عبادت و عبوديت با هم آميخته شدند و به يك معنا به كار مىروند، با اين كه اين دو واژه با هم يكى نيستند. بنابر آنچه از زبانهاى ديگر مىدانم، اساساً واژه عبادت از نظر ماده و شكل آن از ريشهاى غير از عبوديت است؛ از جمله در زبان فارسى عبادت به «پرستش» و عبوديت به «بندگى» ترجمه مىشود و در زبان فرانسه دو واژه "adoration" و "esclavage" به كار مىرود. چه اندازه ميان اين دو واژه تفاوت است! اگر نيك بنگريم، در خواهيم يافت كه عبادت يك چيز است و عبوديت چيز ديگرى. نزديكى اين دو واژه (و هم ريشه بودنشان) باعث خلط آنها و باعث اين شكل مخدوش عبادات شده است. عبادت به معناى عبوديت نيست، بلكه آزادى است؛ اما چرا و چگونه؟ اين مسأله موضوع سخن امروز ماست.
اندكى ژرف و روشن به مفهوم عبادت در اسلام مىانديشيم. عبادت چيست؟ عبادت در اصطلاح فقهى يعنى در اصطلاح اسلامى، هر عملى است كه به قصد قربت انجام شود يا هر عملى است كه براى خداوند به جاى آورده شود. اين اصطلاح در مقابل اصطلاح «توصلى» است، و آن هر عملى است كه نيازى به قصد قربت ندارد؛ براى مثال در واجبات نماز «وضو» يك عمل تعبدى است، يعنى اگر كسى بدون قصد قربت وضو بگيرد، وضوى او باطل است. طهارت لباس نيز از شروط نماز است. اما اگر من لباسم را بدون قصد قربت پاك كردم، پذيرفته مىشود و لباس پاك است، حتى اگر باد لباسم را اتفاقى در آبى بيندازد و لباس خود به خود در اين آب پاك شود. اگر لباس را با آب غصبى هم بشويم، پاك است اگر كسى را نيز وادار كنم كه لباسم را بشويد، باز هم پاك است. پاكى لباس به هر شكلى ممكن است. اما وضو فقط بايد به قصد قربت باشد. فقه مىگويد هر عملى كه به قصد تقرب به خداوند و اطاعت امر او انجام مىيابد، عبادت است و هر عملى كه به غير از اين انگيزه باشد، عبادت نيست. بنابراين اگر كسى بدون قصد تقرب به خداوند، بلكه براى جلب اعتماد مردم، نماز بگزارد، طبيعتاً نماز او عبادت نيست و اجرش نيز بر عهده خداوند نيست. فقه اين نماز را از عبادات نمىشمارد. آيا اگر كسى از ترس پدر يا مادر نماز بخواند، خدا را عبادت كرده است؟ هرگز، اين عبادت نيست. اين ركوع و سجود حركتى بيش نيست. اگر كسى بنابر عادت نماز بخواند و نداند كه چه كارى مىكند، همچون كسى است كه صبحها به شكل عادت كارها را در خانه انجام مىدهد. چنين كسى براى نماز نيز حركت مىكند، امّا عملش عبادت و نماز نيست. اما عكس اين مسأله درست است، يعنى هر عملى كه براى تقرب به خداوند باشد، عبادت است، حتى اگر نماز و روزه نباشد. از جمله تجارت، زراعت، ساختن خانه، راهسازى، ديدار دوست، سلام و احوالپرسى با ديدار كنندگان و هر عملى اگر براى خداوند باشد، عبادت است، حتى خواب، آيا چيزى سبكتر از خواب هست؟ ممكن است خواب هم عبادت باشد. ممكن است خوردن نيز عبادت باشد. ممكن است نشستن نيز عبادت باشد و همچنين با هم بودن، شب نشينى، توجه به فرزندان و بازى با آنها نيز مىتواند عبادت باشد.
پس نخستين نكته اين است كه عبادت در اصطلاح اسلامى، هر عملى است كه از انسان براى امتثال و اطاعت امر الهى و تقرب به خداوند، صادر مىشود. بر اين اساس، لختى در اين مفهوم درنگ مىكنيم؛ يعنى در هر عملى كه براى تقرب به خداوند است، معناى تقرب به خداوند چيست؟ تقرب يعنى تلاش براى به دست آوردن قرب. من مىخواهم به شما نزديك شوم؛ بلند مىشوم، حركت مىكنم و سرانجام به شما مىرسم و نزديك شما مىشوم. آيا منظور از تقرب به خداوند، نزديكى مكانى است؟ طبعاً پاسخ منفى است، چرا كه از نظر اسلام، خداوند مكان ندارد، بلكه خالق مكان است. امامعليه السلام مىفرمايند: «لا يحد بأين»، يعنى خداوند مكان ندارد. پس تقرب به خداوند يعنى چه؟ مىخواهم اندكى بينديشيم و مفاهيم كهنهاى را كه از كودكى با ما بودهاند، از ذهن خارج كنيم. نزديكى به خداوند يعنى چه؟ مكان خداوند كجاست تا بدان سو رويم و به او برسيم. نه چنين چيزى نيست و ما نيز به چنين مفهومى باور نداريم.
تقرب به خداوند يعنى تقرب معنوى، دريافتن مفهوم تقرب معنوى آسان است. من در اين جا هستم، اما ممكن است كسى در اروپا يا هند نزديك من باشد. او چگونه به من نزديك است؟ آيا نزديكى غير از نزديكى مكانى هست؟ اسباب نزديكى غير مكانى چيست؟ گاهى علت قرابت معنوى نسبت نسبى است؛ يعنى برادر يا پسر عمو بودن. اين را نمىتوان به خدا نسبت داد، چرا كه خداوند نه زاده شده و نه مىزايد. نمىزايد يعنى فرزندانى ندارد، و زاده نشده يعنى پدر و مادر و عمو و دايى و... ندارد. خويشانى ندارد. به قبيله خاصى تعلق ندارد. پيوند نسبى وجود ندارد.
ما دو نوع قرابت داريم: يكى قرابت عاطفى و ديگرى قرابت از جهت همصفت بودن. وقتى مىگوييم فلانى به كسى نزديك است، يعنى در صفات آن دو نزديكى و هماهنگى وجود دارد. نزديكى بدين معنا، يك مفهوم اسلامى است: «انّ أكرمكم عنداللَّه اتقاكم».17
مقدار تقرب به خداوند به اندازه اتصاف به صفات الهى و تخلق به اخلاق خداوندى است، زيرا خداوند مكانى ندارد تا من به او نزديك شوم و ميان من و او پيوندى نيست تا خويش او باشم. نمىتوان به خداوند نزديك شد مگر با اتصاف به اوصاف الهى در حديث آمده است: «تخلقوا بأخلاق اللَّه»؛ متخلق به اخلاق الهى شويد». اما صفات خداوند كدامند؟ علم، پس اتصاف به اوصاف خداوند يعنى كسب علم، و رحمت اگر آن را كسب كنيم، و قدرت اگر قدرت و عزت به دست آوريم، و آفرينندگى اگر بتوانيم چيزى بيافرينيم. همين گونه است ديگر صفات الهى. خدمت به مردم نيز اتصاف به يك صفت الهى است، زيرا خداوند رب، راعى، خالق، رازق و رحيم است، و اگر من به مردم خدمت كنم يعنى به آنها روزى، رحمت و فرهنگ دهم، متخلق به اخلاق الهى شدهام.
ميان دو مفهوم تقرب به خداوند و عبادت پيوند برقرار مىسازيم. تقرب به خداوند يعنى اتصاف به اوصاف الهى. عبادات نيز فعاليتها و ورزشها و كارهايى هستند كه ثمره آنها تخلق به اخلاق الهى است. مىتوانيم بگوييم كسى كه نماز مىگزارد، در نمازش خداوند را مخاطب مىسازد و احساس مىكند كه او را ندا مىدهد و از او يارى مىجويد و همراه اوست. پس از او صفت يا صفاتى كسب مىكند و يا آن صفات نزد او توانمندتر مىشود، و از صفات رذيله كه نتيجه ضعف است، دور مىشود. سرچشمه بيشتر صفات رذيله ضعف است چرا آدمى دروغ مىگويد؟ يا از روى ترس دروغ مىگويد و يا طمع مىورزد. چرا اصرار داريم احساس فقر بكنيم؟ چرا نفاق؟ سبب اينها ناتوانى در ابراز حقيقت است. چرا فريب و ريا؟ سبب آن نياز به كسب اعتماد ديگران است. منشأ بسيارى از رذايل، ضعف و سستى است، كه با تقرب به خداوند، زدوده مىشود. بر اين اساس صفات نيكو، صفات خداوند هستند، زيرا در اسلام، خداوند جامع همه صفات كامل است. پس هر گامى كه در آن كسب صفتى از صفات خداوند باشد، ما را به او نزديك مىسازد. اين اصل كلى است.
دوباره به همان مبحث نخست باز مىگرديم. عبادت چيست؟ هر عملى كه براى تقرب به خداوند انجام مىشود، يا هر عملى كه مرا به خداوند نزديك مىسازد. به ديگر سخن، عبادت يعنى هر عملى كه مرا به صفتى از صفات خداوند متصف مىسازد. بنابراين اگر چنين چيزى روى دهد، عبادت خواهد بود، و اگر چنين نشود، عبادت نخواهد بود. پس اساس عبادت خداوند يعنى گام نهادن در مسير علم، آزادى و عزت، گام نهادن در راه كسب ديگر صفات حسنه الهى كه ما آن را انسانيت، تعالى و تكامل مىناميم. بر اين اساس مىتوانيم بگوييم عبادات، كارها و فعاليتهايى هستند همچون نماز، روزه، حج، زكات و... كه خداوند آنها را راهها، اسباب و انگيزههايى براى رساندن انسان به كمال قرار داده است.
پس هر نمازى كه به شكل درست بجاى آورده شود، رهايى و آزادى از يك قيد است، زيرا هر نمازى آدمى را گامى از جهل دور و به علم نزديك مىسازد. آيا حركت از جهل به سوى علم بندگى است؟ فرض بر اين است كه نماز انسان را از فحشا و منكر دور مىسازد، پس نمازى كه چنين نمىكند، عبادت شمرده نمىشود، هر عبادتى به تقرب مىانجامد. تقرب نيز منجر به كمال مىشود و كمال آزادى است. چرا نماز مرا از جهل دور و به علم نزديك مىسازد؟ چون نماز مرا وا مىدارد تا متصف به صفات الهى و متخلق به اخلاق الهى شوم.
بنابراين مفهوم عبادت در اسلام به كلى با مفهوم عبوديت بيگانه است. در اسلام عبوديت نيست، عبادت خداوند يعنى آزادگى، بندگى خداوند يعنى حركت به سوى علم و عدل و قدرت و رأفت و صدق و بلند همتى و همه كمالات، اين است مفهوم عبادت در اسلام و چقدر اين مفهوم با عبوديت فاصله دارد. آنچه بر اين اصل تأكيد مىكند اين است كه شرط بنيادين عبادت اخلاص است؛ نماز و روزه من فقط بايد براى خداوند باشد. براى خداوند باشد يعنى چه؟ يعنى انگيزه الهى داشتن و جذب خداوند بودن. پس ما بايد در بسيارى از كارهاىمان نظرى دوباره بيفكنيم.
وقتى گفته مىشود «نيت» برخى گمان مىكنند نيت يعنى ايستادن در مقابل قبله و گفتن اين كه چهار ركعت نماز عشا مىخوانم قربةً الى اللَّه، اين نيت نيست، بلكه اين نيز لهو است، نيت يعنى انگيزه آيا امشب هنگامى كه تصميم گرفتيد به مجلس بيايد، در آستانه در ايستاديد و گفتيد به مجلس اعلاى شيعيان مىخواهم بروم. نه هرگز چنين نمىكنيد. اما اگر كسى بپرسد چه چيزى تو را به حركت وا داشت؟ پاسخ خواهيم داد: «نيت» يعنى اين كه گامهاى شما به سبب رغبت به شركت در اين جلسه حركت مىكرد. عبادت هر عملى است كه به انگيزه تقرب به خداوند انجام مىشود و تقرب يعنى اتصاف به اوصاف الهى و اوصاف الهى، همگى كمالند. پس عبادت يعنى تلاش براى رسيدن به كمال، عبادت، آزادى است، زيرا هر حركتى به سوى كمال قيد و بند نيست، بلكه آزادى از قيد و بند است، زيرا نزديكى انسان به انسانيت، آزادى است، اما بندگى درست نقطه مقابل آن است.
پس عبوديت و عبادت دو مفهوم كاملاً متمايز هستند. يكى از ثمرات عبادت خداوند آزادى از هر چيزى است كه غير خدايى باشد. ما در طول نماز و روزه و حج و زكات، براى دقايقى حركت به سوى خدا را تجربه و تمرين مىكنيم، چرا كه اگر براى غير خدا نماز بگزاريم، نمازمان باطل است. همچنين است روزه و حج و... پس اگر ما در زمانى اندك ورزش كنيم، تمرين كنيم و حتى براى دو دقيقه در روز براى خدا فعاليت كنيم و از خوردن و آشاميدن دورى كنيم، به سوى خدا حركت مىكنيم و به او نزديك مىشويم. پس ما در كارگاه عبادت براى آزادى موقت از غير خدا مىكوشيم. اين تلاشها ما را براى رهايى مطلق از غير خدا يارى مىكند. چنان كه قرآن كريم مىفرمايد: «و استعينوا بالصبر و الصلوة».18 ما در نماز امكان آزادى را در عرصههاى مختلف زندگى به دست مىآوريم.
اين مسأله دوم است. مسأله نخست و اصلى اين است كه مفهوم عبادت با عبوديت در اسلام متفاوت است. اساساً دو مفهوم متفاوتند. نكته دوم اين است كه عبادت خداوند مرا از غير خدا آزاد و رها مىسازد. خلاصه سخن اين است كه عبادت با عبوديت متفاوت است. عبادت خداوند با عبوديت مردم و حتى با عبوديت خداوند هم فرق مىكند. براى شما معناى عبادت و عبوديت را در زبانهاى ديگر گفتم. پس امروز مىتوانيم اين اصل را مدنظر قرار دهيم. دست كم من در برابر شما به آن پايبند مىشوم تا براساس آنچه گفتم مرا مواخذه كنيد. من از اين اصل كلى دفاع مىكنم و مىگويم همه عبادات انسان را براى رسيدن به آزادى يارى مىكنند، زيرا به انسان براى متخلق شدن به اخلاق الهى كمك مىكنند. نيز انسان را به كمال نزديك مىسازند و به آزادى فرا مىخوانند.19
مفهوم ايمان
انسان نسبت به خداوند در سه حالت به سر مىبرد: يقين، ايمان و صورت ايمان. يقين همان تصديق خداوند و وجود اوست و از راه مطالعه در پديدههاى هستى و پژوهش و استدلال علمى به دست مىآيد. اما ايمان در مرحلهاى پس از اين جاى دارد. يعنى وقتى كه انسان بر مبناى يقينش زندگى كند و در فعاليتها و عواطف و احساساتش آن را به كار گيرد، آن گاه ايمان را احساس مىكند و ايمان هم در اثر عمل به مناسك دينى رشد و پيشرفت مىكند. برعكس اين هم البته درست است. بنابراين ايمان به معناى صحيح آن در افكار و عواطف و فعاليتهاى انسانى منعكس مىشود و به عبارتى كوتاه مىتوانيم بگوييم، ايمان همان يقين انسان در مراحل و ساحتهاى مختلف وجودى اوست.
اما صورت ايمان همان است كه نزد بسيارى از مردم وجود دارد. آنان مىگويند مؤمن هستند، ولى ايمانشان در اعمال و افكار و عواطفشان انعكاسى ندارد. پس اين شكل ايمان است نه حقيقت ايمان و ما مىتوانيم آن را به واژه مسلمان يا مسيحى كه در شناسنامه فرد نوشته مىشود، تشبيه كنيم. بنابراين ايمان به معناى درست كلمه نقشى زنده و مؤثر و فعال در روح انسان دارد. من در محيطى با ايمان به دنيا آمدهام. اما ايمان ارثى نمىتوانست در برابر شكها و پرسشهاى علمى كه برايم پيش آمد رويارويى كند. از اين رو تلاش كردم تا با پژوهش و مطالعه به تثبيت يقين خود بپردازم و آن را به ايمان تبديل كنم. ترديدى نيست كه ايمان همچنين با حالات و احساسات دينى در كنش متقابل است، آنچنان كه با فعاليتهايى كه از ايمان مىجوشد نيز در تعامل قرار دارد.20
اميد؛ نتيجه تربيتى انتظار
انديشه ظهور مهدى به يك مذهب اختصاص ندارد. اين نظريه همچنين يك نظريه فراگير و عمومى است. انتظار آزادى بخش منجى و انتظار روح حق و انتظار يك حادثه عظيم در همه مذاهب و اديان وجود دارد و همه دينمداران به اين نظريه اعتقاد دارند. اين انديشه از حوزه فعاليتهاى دينى فراتر رفته و تحركات جامعه جهانى را نيز شامل مىشود. هنگامى كه به تلاش انسان در حوزههاى گوناگون نظر مىافكنيم، مشاهده مىكنيم كه در همه عرصهها مثل علم و فلسفه، ادبيات، تجارب اجتماعى و سازمانها و مقررات، رو به سوى كمال دارد و در همه مسائل زندگى به سوى اوضاع و احوال برتر پيش مىرود.
گرچه آدمى گاهى مىلغزد و گاه اشتباه مىكند و منحرف مىگردد، اما اين لغزشها در حركت اصيل زندگى بشر امورى جزئىاند. انسانيت از ابتدا در حال تكامل، ترقى و تعالى بوده و به سوى بهتر شدن گام برداشته است. آدمى مطمئن است كه شرايط برتر براى او امكانپذير است و از همين رو براى رسيدن به آن تلاش مىكند. اگر آن گونه كه برخى اعتقاد دارند، بشر رو به سقوط و نابودى داشت يا جهان در حال عقب رفت و حركت قهقرايى بود و در امور مختلف به وضع نامطلوبتر راه مىپيمود، انسان تلاشى نمىكرد و با اميد و قدرت و ايمان به آينده فعاليت نمىنمود.
بنابراين، آينده بهتر و ايدهآل همان چيزى كه از دوران افلاطون يك رؤيا بوده است و آن را مدينه فاضله مىگفتند، اين آينده و اين جامعه مثالى كه همه توانها و همه فرزندان بشر در ساختن آن مشاركت دارند، آرزوى همه انسانهاست. عقيده شيعه به امام مهدى (عج) در حقيقت انتظار بر انگيزاننده و بشارت دهنده به اين آينده است. آيندهاى كه آرزوى همه و آينده همه است.
من قصد ندارم در تفاصيل و توضيحات اين عقيده وارد شوم، بلكه به بعد تربيتى اين انديشه خواهم پرداخت. بايد بگويم كه مفهوم انتظار - انتظار فرج - در نزد ما معناى حقيقى خود را از دست داده و منحرف شده است. ما انسانها، به بهانه انتظار از مسؤوليتهاى خود شانه خالى مىكنيم و كار و تلاش را در انتظار ظهور صاحب الزمان رها كردهايم. اين انحراف در همه ارزشها اتفاق افتاده است و ابزارى براى عدم بهرهمندى از ارزشهاست.
اما حقيقت اين است كه انديشه انتظار در حيات اين مذهب نقش مهمى را ايفا كرده است، زيرا اميد همانا زندگى است. انسانى كه از آينده نوميد گردد، گويى ميان خويش و آينده ديوارى كشيده است. اميد، راه آينده و وسيله پيوند آدمى به آينده است. انسان نا اميد در حقيقت ميان خود و آينده ديوار كشيده كه عبور از آن ناممكن است. نوميدى جمود است و جمود در حقيقت توقف و مرگ است. در حالى كه زندگى و استمرار آن يعنى بقاى انسان در لحظه بعد، يعنى حركت انسان از لحظهاى به لحظه بعد، و اگر جمود حاكم باشد يعنى حركتى وجود ندارد و اگر حركتى نباشد معنايش مرگ است.
اميد عبارت است از راهى گشاده و روشن و نااميدى تسليم شدن در برابر وضعيت موجود. نمىگويم كه كسى كه از آينده خويش نا اميد گشته، به مرگ طبيعى مرده است، خير بلكه دچار مرگ حقيقى شده است. فردى كه از آينده نا اميد شده، فكر مىكند كه فايده ندارد، پس ما را به حال خود واگذاريد، بگذاريد بخوريم و در بازار راه رويم و بچريم، كافى است. اين كارها دليل بر اين است كه در اين صورت اتفاقى يا حركتى صورت نمىگيرد بلكه فقط جمود و سكون است. بنابراين اميد، راه آينده است و اگر نا اميد شويم تسليم شرايط موجود شدهايم. تسليم شرايط شدن يعنى تسليم شدن در برابر واقعيت موجود، يعنى همانند حل شدن شكر در آب، يا نمك در آب.
برادران، همان گونه كه مىدانيد و تاريخ نيز به روشنى گواهى مىدهد، بر ما و بر هر ملتى دوران و زمان درازى از رنج و محنت گذشته است كه اگر اميد به ظهور امام زمان و فرج الهى نبود از ميان رفته بوديم. اما سخن حضرت رسول اكرم - «اگر از دنيا تنها يك روز باقى بماند، آن روز به قدرى طولانى مىشود تا مردى از اهل بيت من كه نام او نام من است و كنيه او كنيه من است ظهور نمايد و دنياى پر از ظلم و بيداد را از عدل و قسط پر نمايد» - به ما اميد مىبخشد و بقاى ما را تضمين مىكند، زيرا ما به سخن پيامبر اعتقاد داريم و در آن شك نمىورزيم. اميد است كه ما را حفظ كرده و زنده نگه داشته است و اميد است كه ميان ما و آينده راهى باز نموده است و اميد هم از اين عقيده سرچشمه مىگيرد.
اين انديشه و تفكر مختص ما نيست. شما مىدانيد كه پس از عروج حضرت مسيح يا به اعتقاد مسيحيان پس از مرگ و عروج روح آن حضرت، بر مسيحيان ظلم و ستمى وارد شد كه در تاريخ مانندى ندارد. اما اميد و اعتقادى كه به بشارت آن حضرت داشتند هنگامى كه مىگويد: روح حق خواهد آمد - همان كه به روح القدس و تجلى تفسير مىشود - همين اعتقاد آنها را از نابودى نجات داد. اگر اين اميد به آينده نبود براى مسيحيان امكان حيات و بقا وجود نداشت. آرى در آن زمان ذلت و رنج از حد طاقت بشرى فراتر رفت و اين مسأله نزد پژوهشگران تاريخ معروف است. اميد، نتيجه تربيتى انتظار فرج است. اين انتظار نقش مهم خود را در تاريخ ما ايفا كرده است و ان شاءاللَّه در آينده هم ايفا خواهد كرد.
معناى انتظار رها كردن كار براى ديگران نيست، اين عدم انتظار است. اين گونه عمل كردن تسليم شدن است. اگر امروز بگويند كه ما در انتظار حمله ناگهانى دشمن هستيم. معناى آن چيست؟ آيا معناى اين انتظار، خارج نشدن، خوابيدن و بىاعتنايى است؟ نه، اين انتظار نيست. انتظار عبارت است از اين كه آماده باشيم، شمشير و تفنگ در دست، تمرين كنيم و آموزش نظامى ببينيم، خود را آماده سازيم، مراقب و نگهبان بگماريم، رادارها را فعال كنيم تا زمان حمله ناگهانى دشمن را دريابيم.
ما در انتظار حضرت مهدى (عج) هستيم. حضرت مهدى چه خواهد كرد؟ پس از آن كه ظلم و بيداد جهان را فرا گرفت، او مىآيد و عدل و داد را در جهان حاكم مىكند. اين آرزو چقدر عظيم است و اين هدف چقدر بزرگ است! مهدى (عج) تنها كسى است كه جهان را پس از گسترش ظلم و بيداد از عدل و داد پر خواهد كرد. اين حادثه و اتفاق بزرگى است كه هيچ چيز جز امام مهدى - صاحب آن روز - بزرگتر از آن نخواهد بود. آيا در اين اتفاق حضرت مهدى (عج) را تنها بگذاريم؟ طبيعتاً خير! بلكه بايد همكارى كنيم. ما مىخواهيم كه امام عصر (عج) به تمام و كمال در جهان ظهور كند. علم او، هنر او، قدرت و تربيت او ظهور كند. ما بايد آماده باشيم، پس چه بايد بكنيم؟ زمانى كه از ما دعوت مىشود ما بايد آماده ايفاى نقش خود باشيم. هنگامى كه آن حضرت فرياد اى مردم بر مىآورد او را لبيك بگوييم. بايد آماده باشيم و از هر چه داريم دست برداريم و با آمادگى كامل به كمك او بشتابيم و گرنه انتظار نيست.
انتظار يعنى آمادگى، بسيج شدن، آموزش و آمادگى روحى روانى، فكرى معنوى و جسمى و نيز آمادگى تكنولوژيك و نظامى، گذشتگان ما چنين بودند، ما نيز چنين بودهايم. زندگى، عزت و پيروزى و موفقيت هزينه دارد. اين همه بدون هزينه و رايگان به دست نمىآيد. خداوند جز از راه اسباب و وسايل، امور را سامان نمىدهد.
كسى كه در انتظار عزت و شرف است نمىتواند انتظار يك پيروزى ناگهانى را داشته باشد و نبايد عزت و شرف را بدون تلاش و رنج توقع داشته باشد. سخنى از حضرت علىعليه السلام نقل مىكنم كه فرمود: «آرزوها نشانه فريب خوردن انسانهاى كم عقل است». انسان بايد احمق و نادان باشد تا بدون رنج و تلاش در انتظار موفقيت باشد، تا عظمت و قدرت را بدون رنج طلب كند. اين ممكن نيست؛ «آرزوها نشانه فريب خوردن انسانهاى احمق است». انتظار يك محرك است، انتظار انگيزه ايستادگى و بقاى اجداد و گذشتگان ما و شماست. بخوبى مىتوان اميد را در آثار آنها ديد، قلعهها، پادگانها، ديرها،... اميد و انتظار، حاصل اين عقيده در طول تاريخ بوده است.21
اسلام و ساختار اجتماع
اسلام مساعى خويش را براى گرامى داشت مقام انسان و حفظ و صيانت او در قبال انحطاط و انحراف دنبال مىكند و يك «اجتماع انسانى» اى را پيشنهاد مىنمايد كه متناسب با واقعيت وجودى انسان باشد. اسلام به تمامى جوانب و ابعاد وجودى انسان اعتراف نموده و جو ملايم و فضاى مناسبى را براى رشد و نمو قابليتها و تربيت استعداداتش مهيا و آماده كرده است.
چنين طرحى آنگاه ضرورى مىنمايد كه توجه كنيم چگونه اعمال و اخلاق و باورهاى انسان تحت تأثير جامعه خويش و فعل و انفعالات محيط خود قرار مىگيرد. نظر به اين كه هدف اصيل از ساختن چنين اجتماعى انسان مىباشد و عنصر اساسى در مسير ايجاد جامعه نيز انسان است، واجب و ضرورى است كه اولاً به واقعيت و حقيقت انسان توجه گردد و ثانياً در پرتو عنايت به چنين «واقعيتى» برنامه ريزىها صورت گيرد. چنين جامعهاى هيچ گاه به فردگرايى و «انديويدواليسم» مبتلا نخواهد شد؛ زيرا جوامع انديويدواليستى يكى از ابعاد اساسى وجود انسان را كه همان بعد اجتماعى زندگى انسان است به دست فراموشى سپرده و زمينه رشد و نمو زواياى منفى وجود انسان را كه نشأت گرفته از كشمكشهاى شرير فرد و به اصطلاح «انانيت» فردى و در تعبير قرآن «نفس اماره بالسوء» است، تقويت مىكنند. «انانيت» و «نفس اماره» در بسترى رشد و نمو مىيابد كه هيچ گونه صيانت و هماهنگى اجتماعى وجود نداشته باشد، آن طور كه «حيات اجتماعى» آشفته مىگردد و نيرومند بر ناتوان غلبه پيدا مىكند و ضعيف مورد استثمار قوى قرار مىگيرد و به ابزار ارادهاى تبديل مىشود كه به هر طرف كه منافع قوى را تأمين كند، به گردش در مىآيد. در اين موقع جامعه بشرى قسمت مهمى از امكانات خويش را از دست مىدهد و نيرومند هم به صورت يك آلت بدون اراده در استخدام مصالح انانيت و منافع نفس امارهاش در مىآيد. در اين حال «قوانين» نيز در استخدام وضع موجود و براى تأمين منافع قوى تنفيذ مىگردد و دليل وجودى قانون كه صيانت و نگهدارى انسان از خطر انحراف است از بين مىرود. در چنين شرايطى نبردى ظالمانه بر سر جامعه انسانى سايه مىافكند. قوى بر ضعيف سيطره پيدا مىكند و مصالح خاصه بر مصالح عامه تسلط مىيابد.
طرح اجتماعى اسلام شبيه يك جامعه سوسياليست هم نيست، زيرا جامعهاى كه براساس معيارهاى سوسياليستى بنا گردد. بعد ديگرى از وجود انسان يعنى «آزادى و استقلال» را به دست نسيان مىسپارد و فرد انسانى را چونان اجزاى يك مجموعه طبيعى جزء بلا ارادهاى از مجموعه انسانها مىداند. در چنين حالتى تنها مصالح آن «مجموعه» (بدون در نظر گرفتن خصلتهاى فردى) تأمين مىشود و فقط براى آن برنامه ريزى مىگردد و نيز در چنين اجتماعى انسان شكل اصيل و صورت طبيعى خويش را از دست مىدهد و ديگر مواهب طبيعى و استعدادهاى فطرى وى رشد نمىيابد. جامعه از بسيارى امكانات و شايستگىهاى افراد خود محروم مىماند و بر طبق قاعده عمومى و قانون كلى «كنش» و «واكنش» شرارتها و رذالتهاى اشخاص كل جامعه را نيز تحت تأثير قرار مىدهد و فعل و انفعالات هر يك از «جامعه و فرد» در يكديگر انعكاس مىيابد. در چنين بسترى است كه يك تناقض دايم و مستمر در روند تكاملى اجتماع پديد مىآيد و حيات انسانى به سوى يك سلسله دگرگونىهاى منفى و سهمناك سوق داده مىشود.
حقيقت اين است كه اسلام اجتماعى را ترسيم كرده و در صدد ساختن آن است كه در آن به فرديت فرد با تمامى جوانب و ابعاد شخصيتى و اجتماعى وى، عنايت و توجهى در خور و شايسته شود. «وجود خير» به طور فطرى در ساختار وجودى انسان نهفته است و انسان فطرتاً از شر بيزار و متنفر است؛ مبارزه مستمرى كه در ذات بشر ميان خير و شر هماره در جريان است، عناصر آزادى و استقلال را در سازمان وجود انسان تشكيل مىدهد و حال مىگوييم آنچه را كه از اعمال مثبت و خير از انسان صادر مىگردد، اعمالى است كه اولاً با حقوق ساير افراد بشر در تنافى و تعارض نيست و ثانياً با مصالح اجتماعى تناسب و انسجامى متين دارد. اين قبيل رفتار و كردار در تعبيرات اسلامى نتيجه اوامر قلب يا نفس مطمئنه است؛ اما اعمالى كه با حقوق ديگران در تعارض و تنافى مىباشند، به حسب تعبيرات مذهبى عبارتند از رغبات و تمايلاتى كه از «نفس اماره بالسوء» نشأت گرفتهاند. بدون ترديد، تحديد، تعريف و جداسازى مرزهاى اين دو نوع از «اعمال» نيازمند تعريف كامل و همه جانبهاى از مفهوم «حق» است.
«حق» يكى از اجزاى عمده و بنيادين نظامات و برنامههاى كلى و عمومى است كه اسلام براى جامعه مورد نظر و مطلوب خويش پيشنهاد كرده است. حق يك اصل و امر ثابت و لايتغيرى است كه توجه و رعايت آن براى فردفرد جامعه - در روابطى كه با يكديگر دارند - لازم و ضرورى است.... در تحليل و تفسير موجز و خلاصه فوق امكان يافتيم تا تصويرى از «آزادى فرد» به موازات «آزادى جمعى» و نيز ترسيمى از «مصالح افراد» منسجم و متناسب با «مصالح اجتماع» را ارائه دهيم. از زاويه ديگر بر طبق تفسير مزبور مىتوانيم تمامى امكانات و استعدادهاى مثبت فرد را حفظ و صيانت نماييم بدون اين كه طغيان و تجاوزى پديد آيد و نبردى ميان افراد و طبقات پديدار شود، بلكه با قداست بخشيدن به حقوق ديگران و با حفظ حرمت و كرامت انسان زمينه تجاوز، عصيان، تعدى، دعوى و جنگ به عرصه مساعدى جهت مسابقه و مسارعه به سوى خيرات و خوبىها ميان افراد جامعه متحول مىگردد.22
ضرورت نظم و تشكيلات
اين كه خداوند مىفرمايد:«وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَع الميزانَ»، به نظر آقايان چه معنا دارد؟ خداوند در بيان نعمتهاى خود مىفرمايد: «آسمان را برافراشت» و بعد مىفرمايد: «و به ترازو گذاشت»، كجا به ترازو گذاشت؟ اين ترازو كه شايد منظور از «وضع الميزان» است، يعنى جهان را كه خدا خلق كرده، به صورت منظم و دقيق و حساب شدهاى خلق كرده است. يعنى جهان آفرينش را براساس دقيق كه با ترازو سنجيده شده آفريده است! به خصوص قبل از آن هم كه مىفرمايد:«الشَّمسُ وَ القَمَرُ بِحُسبانِ» و اين مىرساند كه خورشيد و ماه هم حساب شدهاند. در اين آيه اعلام شده، عالم بزرگى كه ما در آن زندگى مىكنيم، با نهايت دقت و نظم و انضباط برقرار شده است و نظم و انضباط بر جهان حكومت مىكند. اما چرا خدا اين را به ما مىگويد؟ پاسخ مىدهد:«اَلّا تَطغَوا فِى الميزانِ»، براى اين كه ما هم اگر بخواهيم فرزند اين دنيا باشيم، اگر بخواهيم زنده باشيم، اگر بخواهيم فعاليت و تلاشمان به ثمر برسد، بايد منظم كار كنيم. بلبشو و بىنظمى جز فنا در اين دنيا نتيجه ندارد. براى اين كه دنيايى است كه همه چيزش منظم است؛ ما هم اگر بخواهيم به ثمر برسيم و از كارمان نتيجه بگيريم، بايد منظم باشيم. آيات ياد شده اين اصل را به ما ياد مىدهند كه در همه چيزمان بايد منظم باشيم. در زندگى داخلى، زندگى مالى، موقع درس خواندن، معاشرت، روش تحصيلى و روحانى، روش تبليغاتى و هر چيزى كه در اراده آن سهمى داريم بايد منظم باشيم. اگر نباشيم نابود مىشويم و بىاثريم و درست مثل كسى مىمانيم كه در منطقه استوايى كه گرم است، بخواهد لباس پشمى بپوشد، يا در زمستان لباس نازك به تن كند و يا بر خلاف جريان آب شنا كند.
دنيا براساس حق و عدل و انضباط و نظم استوار است. اگر كسى بخواهد در اين دنيا بىنظمى بكند، به نتيجه نمىرسد. اين مطلب از آيات بسيارى استفاده مىشود. مسأله اين است كه جهان آفرينش جهان بىنظمى نيست. هر چيزى به مقدارى است، ولكن «ننزّله بقدر معلوم و انبتنا فيها من كل شىء موزون»، شايد دهها آيه اين مسأله را به بشر تذكر مىدهد كه اين عالم دقيق است، حساب دارد، باد، هوا، آفتاب، باران، موج، دريا، بادهاى موسمى و شب و روزش، همه و همه روى حساب است. تو هم اى بشر اگر مىخواهى موفق شوى و به نتيجه برسى، بايد هماهنگ جهان آفرينش باشى... اين حرف قرآن است. حال اگر به نظر بعضىها بىنظمى بهتر از نظم است، به نظر بنده خلاف آن چيزى است كه ما از قرآن مجيد مىفهميم.
روزگارى صدها سال قبل همه چيز در دنيا به صورت فردى بود. دولتش ديكتاتورى بود، تجارتش براساس معاملات فردى بود و دخل و خرجش را خودش انجام مىداد و همچنين... در آن دنيا، ما قواى دينى و راهنمايان اخلاقى بشر اگر به طورى فردى زندگى مىكرديم، تا حدودى معقول بود، عيب نداشت، يكى در مقابل ديگرى بود؛ اما امروز كه همه چيز به صورت دسته جمعى و منظم در آمده، دولتها جبهه و سازمان دارند، تجارت به صورت شركتهاى وسيع و محيرالعقول در آمده، تبليغات مؤسسات وسيعتر دارد، مطبوعات جبههها تأسيس كردهاند، سياست مداران احزاب را به وجود آوردند. كشاورزى مكانيزه شده و به صورت شركتها در آمده است....
در اين دنياى تشكيلاتى اگر ما بخواهيم تك روى كنيم و كار دسته جمعى نداشته باشيم، كلاهمان پس معركه است؛ كه هست! اگر ما بخواهيم بىنظم و بىتشكيلات جلو برويم، موفق نمىشويم. اگر فرزند اين دنيا هستيم بايد در مقابل اينها منظم باشيم. دنيايى كه همه چيزش منظم است، اگر منظم نباشيم محكوم به مرگيم. دنيايى كه همه چيزش به صورت مؤسسه در آمده، در مقابل آن بايد خودمان را منظم كنيم.23
همبستگى و اصل احترام متقابل
هر تشكيلاتى، از جمعيت كوچكى در يك روستا گرفته تا جمعيت بزرگى مانند سازمان ملل متحد، براساس اصول معيّنى شكل مىگيرد. اما مهم همانا تحقق اين اصول است و براى آن كه بتوانيم اين اصول را تحقق بخشيم، بايد بر اصولى منطبق با واقعيتهاى عينى تكيه كنيم. به ويژه اگر كه اين واقعيتها با ريشههاى عميق تاريخى، جغرافيايى، انسانى و اعتقادى در پيوند باشد، بدون ترديد به زودى در جان و روح مردم ريشه مىدواند و مردم بالفعل گرد آن جمع مىآيند. در مورد لبنان بايد دانست كه لبنان داراى واقعيتى تاريخى است كه تا قديمترين اعصار امتداد دارد. تاريخ لبنان بسيارى از تمدنها و عظمتها و رسالتها و فرهنگها را در خود جاى داده است. از نظر جغرافيايى لبنان جزئى از جهان عرب به شمار مىآيد.
از طرفى لبنان صاحب فرهنگ و تمدنى است كه از تمدنهاى متنوع و فرهنگهاى مختلف و انديشههاى گوناگون بهره گرفته است. در آينه تمدن لبنان مىتوان تجربههاى ميليونها و ميلياردها تن از افراد بشر را ديد. بايد از اين دستاوردهاى بشرى كه اكنون در لبنان فراهم آمده به گونهاى جدى بهره برد. در پرتو اين واقعيات درخشان است كه در لبنان مجموعههاى متعدد و انديشههاى متنوع را مشاهده مىكنيم. هم مىتوان از اين رنگارنگى و تنوع در جهت تفرقه و پراكندگى جامعه سوداگرى كرد و هم مىتوان از آن به عنوان پايگاههايى براى تعاون و هميارى سود جست، زيرا هر گروهى براى خود تجربهاى دارد و صاحب افكارى است. اين تنوعات مىتواند وسيلهاى براى برخورد آرا و تبادل اطلاعات و افزايش تجربهها و در نتيجه تكوين تمدنى انسانى باشد و تحقق نقش و رسالت لبنانى را امكانپذير سازد، زيرا اين رسالت ثمره تجارب بشرى است و مىتواند به جهان عرضه شود و ارمغان لبنان و رسالت تاريخى اين كشور نيز باشد. لكن شرط اساسى براى آن كه بتوانيم اين افكار و تجارب متنوع را در كنار هم جمع آوريم و از آن به عنوان پايگاههايى براى همفكرى و تعاون و هميارى بهره ببريم، همان توجه به اصل احترام متقابل در ميان مردم اين كشور است. اين چيز جديدى در لبنان نيست. كشورى كه از چنين امكان سازنده و مثبت بهره نگيرد، در آن فريادها و اعتراضهاى محلى و اقليمى و قبيلهاى يا اقداماتى از اين قبيل بروز خواهد كرد و افراد مغرض يا نادان مىتوانند از آن در جهت آشفتگى و جدايى و نابودى آن جامعه بهرهبردارى كنند. اما اگر در جامعه اطمينان متقابل باشد چنين چيزى به وقوع نمىپيوندد و اطمينان متقابل جز با احترام متقابل حاصل نمىشود. شما بايد به من احترام بگذاريد و من نيز بايد به شما احترام بگذارم. اگر من شخصى را تحقير نكنم اما او مرا كوچك كند ديگر اطمينانى باقى نمىماند و در نتيجه كشور دچار ركود شده به گروهها و دستههايى غير مفيد و هر كدام ضعيف تقسيم مىشود. بدين سبب است كه معتقدم تبادل تجربيات و همكارى ملى و در نتيجه رشد و اقتدار كشور در گرو اطمينان من به ديگرى و اطمينان او به من است.
بنابراين، اصل، به رسميت شناختن طرف مقابل است يعنى اطمينان به يكديگر داشتن، براى ايجاد تعاون و هميارى، و اين همه از احترام متقابل ناشى مىشود. با كمال تأسف چهره اين حقيقت در لبنان مسخ شده است و آن را با تحميل سازش بر ديگرى و سكوت و انزواى طرف مقابل مىخواهند درمان كنند. چيزى كه آن را نه غالب و نه مغلوب در لبنان نام نهادند؛ اما اين سازش اگر بالفعل باشد داراى خطرهايى است، زيرا روند سازش طبعاً موجب غلبه يك طرف بر طرف ديگر مىشود و براى آن كه بخواهند زيادهطلبى طرف غالب را تأمين كنند بايد حق و حقوق بيشترى به مغلوب به او بدهند و اين سازش پذيرىها نادرست و خطرناك است. خطر دوم آن است كه سازشها دائماً ميان سران انجام مىپذيرد و به حساب مردم و جامعه گذاشته مىشود، اين دو خطر در تحميل سازش نهفته است. اما اگر قبول كنيم كه گوناگونى تفكرات و فرهنگها مسأله تعاون ميان مردم را آسان مىكند، بىشك اين تنوع وسيلهاى براى تحكيم ارتباط ميان افراد اين كشور خواهد شد، زيرا هر كس احساس مىكند كه از ديگران بىنياز نيست. بر اين اساس مىتوان اصولى را تعيين كرد تا لبنانىها به گرد آن جمع آيند. به عبارتى كوتاه به رسميت شناختن يكديگر و احترام متقابل اساسىترين شرط بقا و استمرار هر كشورى است.
من براى لبنان و حتى كشورها و امتها خطر خارجى قابل ذكرى سراغ ندارم، بلكه خطر اساسى كه هر كشور و هر امتى را تهديد مىكند همان خطر داخلى است. حتى دشمن همواره تلاش مىكند تا با ايجاد تفرقهها به گستردگى خطر داخلى، دامن بزند و به وسيله آن به كشور ضربه بزند. خطر خارجى صهيونيسم را كه اينك گريبانگير كشور شده، نمىتوان ناديده انگاشت و چه بسا كه اين خطر خود بزرگترين خطر در جهان باشد. اما مقصود من آن است كه خطرى كه كيان يك امت يا كيان يك كشور و يا مردم را تهديد مىكند. همان خطر داخلى است كه مهلك است. من بدين واقعيت اعتقاد دارم كه يك ملت امكان ندارد در اثر خطر خارجى و دشمنان بسيار از ميان برود و هرگز تاريخ، هيچ ملت و امتى را نشان نداده كه به خاطر زور و اجبار يا در نتيجه غلبه دشمن خارجى از بين رفته باشد، تا هنگامى كه آن مردم در كنار يكديگر بوده و وحدت كلمه داشته و به مسؤوليتهاى خود آگاه بودهاند. مهم، خطر داخلى است، خطر تفرقه. اين چيزى بود كه در پاسخ سؤال اول ذكر كردم. اين خطر نتيجه تحقير و عدم احترام به يكديگر و گروه گروه كردن مردم است. اين مشكلاتى است كه ما اينك با آن مواجهيم. خطر اساسى و داخلى خطر بىمسؤوليتى، بىبند و بارى و فساد است.
در مقابل خطرها بر ماست كه از خود مقاومت نشان دهيم و جو جامعه را براى مقاومت آماده كنيم. خود را براى ايستادگى و مقاومت بسازيم. برترين راه براى تقويت و تحكيم روحيه مقاومت و ايستادگى، تقويت ايمان به خدا و ايمان به مطلق و ايمان به ارزش هاست. ايمان به اين كه حق هميشه در جهان پيروز است، هر چند كه موقعيتها دگرگون شود و روزها و سالها به درازا بكشد. در برابر خطرهاى داخلى، نيازمند احترام متقابل هستيم تا بتوانيم قدرت وطنمان را تقويت كنيم و به مبارزه با فساد بپردازيم. امروزه فساد تنها به كارى اطلاق نمىشود كه خلاف دين يا اخلاق است، بلكه فساد امروز، هر عمل نادرستى است كه در اين كشور صورت مىگيرد، هرگونه تبعيض، تعدى، بىتوجهى، بىبند و بارى، سستى و اهمال است. هر خانهاى كه در آن چنين فسادهايى انجام مىگيرد در حقيقت خانه امنى براى دشمن در اين كشور است.24
مطبوعات، نقش و اهميت
مطبوعات محرابى براى پرستش خدا و خدمت به انسانهاست، و اگر از عهده وظايف خود بر نيايد، دامگه شيطان و مايه تخريب انسانيت خواهد بود. اين عرصه از مهمترين و حساسترين ميدانهاى جهاد است، زيرا افكار عمومى را شكل مىدهد، فرهنگ آفرين است، خوراك روح را فراهم مىآورد، مراحل جديد تكامل معنوى را پى مىنهد، عواطف مردم را پيراسته مىسازد، و آنها را به نيكى و راستى رهنمون مىشود. مطبوعات با نظارت بر جامعه و اركان آن، و با جهت دهى به آنها و دولت و حاكميت و نهادها، و با مشاركت در ساماندهى به اقتصاد، در حقيقت به جامعه بشرى و محيط انسانى نظم مىبخشد، و اين گونه خدمت گزار جامعه، فرد و انسانيت، و در نتيجه از اركان كرامت بخشيدن به انسان است.
عنصر مطبوعاتى توانايى آن را دارد كه جامعهاى شايسته بيافريند. چون آنگاه كه مقالهاى را نشر مىدهد، يا تحليلى را مىنويسد، يا تصويرى را به چاپ مىسپارد، يا عنوانى را برجسته مىكند و يا به تفسير رويدادى مىپردازد، در حقيقت در پى جهت دادن به فرد و جامعه است، و مىتواند پدرى راهنما و دلسوز و هدايتگرى فرزانه باشد، همچنان كه مىتواند خيانتكار يا گمراه كننده يا تحريفگر سخنان باشد.
مطبوعات از مهمترين ميدانهاى جهادى و از برجستهترين عوامل تكوين انسان مدنى است. اين جايگاه والا وظايفى را در قبال جامعه بر عهده اصحاب مطبوعاتى مىگذارد، همان طور كه وظايفى را در قبال اينان بر عهده جامعه مىنهد. وظيفه اينان در قبال جامعه، جهت دهى، روشنگرى و خيرخواهى مخلصانه و بىشائبه است. حق آنان بر جامعه نيز همان برخوردارى از آزادى، پشتيبانى و تامين امكاناتى است كه او را از فساد و انحراف مصون بدارد.25
ترور و صيانت از جان انسان
اسلام به زندگى انسان احترام گذارده است، آن چنان كه اگر كسى فردى را زنده كند، در حقيقت همه انسانها را زنده كرده است و هرگاه شخصى را بكشد. همانند اين است كه همه مردم را كشته است و كيفر او جهنم است.
مِن اَجلِ ذلكَ كَتَبنا عَلَى بَنى اسرائيل اَنّهُ مَن قَتَلَ نَفساً بِغَيرِ نَفس اَو فَساداً فى الاَرضِ فكأَنَّما قَتَل النّاس جَميعاً وَ مَن اَحياها فكأَنَّما أحيا النّاسَ جَميعاً؛26 از بهر آن بر بنى اسرائيل نوشتيم كه هر كس نفسى را جز در برابر كشتن نفسى يا فسادى در زمين به قتل برساند، چنان است كه همه مردم را كشته باشد و آن كس كه آن را زنده گذارد، چنان است كه همه مردم را زنده ساخته باشد.
بر حسب دستورها و آموزههاى اسلامى «قتل نفس» حتى قتل جنين در رحم مادر را نيز شامل مىگردد و نيز اسلام به اين دليل كه زندگى هر فردى را متعلق به خداوند و ملك مطلق او مىداند اجازه نمىدهد، انسان هر تصرف دلخواهى را در جان خويش روا دارد.، هر چند كه اين تصرف «خودكشى» باشد. اسلام خودكشى را در شكلى قاطع حرام شمرده است و قرآن كريم در اين باره مىفرمايد:
«وَ لا تَقتُلُوا اَنفُسَكُم انَّ اللَّهَ كانَ بكُم رَحيماً؛27 و يكديگر (و خويش) را مكشيد. به راستى خدا به شما مهربان است».
ترور بدترين و شكست خوردهترين روش براى نيل به هدف است، حال اين هدف هر چه باشد. پيامبر خدا مىفرمود، ايمان خونريزى را مهار مىكند. نيز مىفرمود: مسلمان حيلهگرى نمىكند، دستاورد آن هر چه باشد. مسلم بن عقيل در كوفه از ترور عبيداللَّه بن زياد سرباز زد، هر چند مىتوانست دور از دسترس ديگران او را در خانهاى بكشد. مسلم از ترور روى مىگرداند و با اين كار، مسؤوليتهاى بسيار و نتايج ناگوارى را كه يكى از آنها كشته شدن حسين بود، به جان خريد. هدف هر چند بزرگ باشد، نمىتواند توجيهگر ترور باشد. فريبكارى و ناجوانمردى از ديدگاه دين، در نظر وجدان و در منطق سياست جرم است.
ترور بازتابهاى خطرناكى در جامعه دارد كه ابعاد آن قابل محاسبه و پيشبينى نيست. خلافت اسلامى كه رسالت نور و رحمت، منشأ خدمت و تعامل مثبت با مردم و پذيراى همه مسؤوليتها بود، اين خلافت درخشان و جهت بخش پس از ترورهايى كه دامان مردان بزرگ آن، و در طليعه همه امام علىعليه السلام را در محراب عبادت گرفت، رو به ضعف و سستى نهاد. اين ترورها سمت و سوى خلافت را از راه مستقيم منحرف ساخت. خليفه در حريمهاى بسته جاى گرفت و از دسترس مردم دور شد. خلافت به سلطنتى وحشى و حكمران به مالك الرقاب تبديل گشت. بيتالمال مسلمانان به خزانه حاكم و ارتش مدافع وطن به گارد شخصى حاكم تغيير ماهيت داد.
ترور، حاكمان را دور از دسترس قرار مىدهد، رهبران را عقب مىزند و خيرخواهان جامعه را از مردم مىگيرد. در اين فاصله گرفتن از جامعه خطرى بنيادين نهفته است؛ زيرا حاكمان به طور مستقيم از وضع و حال مردم آگاه نمىشوند، شكايتهاى آنان را نمىشنوند، گم گشتگان جامعه هدايت نمىشوند و منحرفان به راه راست برگردانده نمىشوند. زمامداران بيرون از متن جامعه قرار گرفته، در معرض تملق و چاپلوسى واقع شده، راه بر كسانى كه اشتباهات آنان را بكاوند و بنمايانند بسته مىشود، و اين گونه اينان به انحراف، سركشى و استبداد سوق داده مىشوند.
اين فاصله افتادن در دلهاى مردم فضايى وهم آلود و ابهامآميز پديد مىآورد. به طورى كه مردم حاكمان را تافتهاى جدا بافته دانسته به آنان گمان بدى برند. يا آنها را بتى قرار مىدهند كه به جاى خدا پرستش شوند. در هر دو حالت اعتماد عمومى از بين مىرود، شهروندان تحقير گرديده و محكوم و زيردست تلقى مىشوند. حاكم سرور و ارباب به حساب مىآيد، و در هر دو حالت انحراف پيش مىآيد. به همه اين مصيبتها در عهدنامه امام علىعليه السلام به مالك اشتر اشاره شده است. آن جا كه حضرت، مالك را از فاصله گرفتن از مردم و حجاب قرار دادن ميان خود و مردم باز مىدارد.
ترور ناهنجارى اجتماعى خطرناكى است، زيرا مردم را از تعامل با رهبرانش باز مىدارد. ترور خطرناك است. زيرا در اين وضعيت، محاكمه، صدور حكم و اجراى آنها تنها در دست يك نفر است، كه چه بسا به راه خطا رود. اگر اين راه باز شود، ديگر ممكن نيست كه عدالت در جامعه حكم فرما شود. بر حاميان و نگهبانان جامعه است - اگر جامعه را نگهبانانى باشد - كه پديده ترور را به صورت ريشهاى و نهايى درمان كنند.28
مسأله فلسطين
تصور نمىكنم نياز باشد در اين جا بر «غير قانونى» بودن اسرائيل و نحوه تكوين و تصرفات آن تأكيد بكنم و همچنين بر «مشروعيت» مبارزه همه جانبه مردم فلسطين در داخل اراضى اشغالى و بيرون از آن تأكيد كنم. پس از صدور قطعنامه شوراى امنيت عملاً جهان به مشروعيت و قانونى بودن مبارزه مردم فلسطين اعتراف كرد و صحه گذاشت. بنابراين قوانين بينالمللى نيز بايد در حمايت فلسطينيان به كار گرفته شود؛ مثلاً بايد با اسيران آنها همچون اسيران جنگى رفتار شود. البته تمام اين بحثها از دايره گفتار امشب ما بيرون است. سخن امشب درباره دين و موضعگيرى آن است. دين، هر انسانى را بدون نگرش به مذهب يا انديشه و يا اعتقادش محترم مىشمارد؛ اما اگر انسانى در نتيجه اعتقادات مضرّش تبديل به جرثومهاى شود كه در زمين آغاز به فساد و تباهى كند و جوامع را به انواع بيمارىها مبتلا سازد، در اين صورت دين ارج و حرمتى براى اين موجود قائل نمىشود. آنچنان كه انسان نيز خود عضوى از بدنش را كه به بيمارى مسرى و بدخيمى دچار شده، از بدن خود جدا مىكند.
ما از انسان بيزار نيستيم، ولى مىگوييم از همان آغازى كه نخستين دولت اسرائيل شكل گرفت، يعنى پيش از ميلاد حضرت مسيحعليه السلام يهوديان نژادپرستى و افكار نژادپرستانهاى را مطرح مىكردند كه به آنها انديشه برترى و تفوق بر بشر را اعطا كند. آنان براى خود امتيازاتى قائل بودند، خدايى را به خود اختصاص داده بودند كه با خداى ديگر مردمان و نيز با خداى يكتا تفاوت داشت. يهوديان تا جايى پيش رفتند كه بر تمايز خود از مردم بسيار عمق بخشيدند. بشر را تجزيه كردند و خود را بالاتر از آنان جاى دادند. حتى در باب خدا و معبودشان، گفتنى است كه يهوديان نخستين كسانى نبودند كه به خداى يگانه ابراهيمعليه السلام گرويدند، بلكه پيش از آنان فينيقىها و كنعانىها هم به خداى يگانه ايمان آورده و او را «ايل» نام نهاده بودند؛ اما يهوديان خداى ديگرى را به خود اختصاص داده بودند و او را «يهوه» خواندند و بعد از آن تا زمان ما حسابها و آرا و اخلاقيات و تصرفات خود را از ديگر مردم جدا كردند.
راز محاربه يهود با پيامبرانى كه پس از اين بدعتگذارى در رسالت الهى و تحريف كلمه، براى هدايت مردم از سوى خداوند مبعوث مىشدند، در همين مطلب نهفته بود. پيامبران هم درباره خطر يهود به مردم هشدار مىدادند. حضرت مسيحعليه السلام مىفرمود: «قدس را به سگها و خوكها وامگذاريد». منظور آن حضرت از كلمه «قدس» تنها شهر «بيت المقدس» نبود، بلكه همه معانى قدس بود. يا همان حضرت هنگامى كه بازرگانان و صنعت گران و فروشندگان را از هيكل بيرون مىراند، به آنان مىفرمود: «اين خانه پدر من جايگاه عبادت است كه شما آن را تبديل به غار (لانه) دزدان كردهايد». اكنون من مىپرسم، اگر مسيح امروز هم در ميان ما زندگى مىكرد، آيا ممكن نبود همين سخن را باز هم تكرار كند؟ او باز هم مىفرمود: «اين خانه پدر من، جايگاه عبادت است كه شما آن را به لانهاى براى توطئه و دسيسه و پايگاهى براى استعمار و مكانى براى فساد و نافرمانى خدا و امثال آن تبديل كردهايد».
بنابراين انگيزهاى كه مسيح را به جنگ با يهود وا مىداشت، اين نبود كه او همچون يكى از ابناى انسان با انسانى ديگر دشمنى داشته باشد، بلكه آن حضرت از بشرى بيزارى مىجست كه در اثر عقايد مغشوش و خطرناك خود به جرثومه فساد تبديل شده بود. نيز به همين سبب است كه پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله وسلم در سوره جمعه دو بار به ما بيدار باش مىزند: «كه اى مسلمانان اين يهوديان همان ستمگرانند». قرآن كريم در دو آيه از سوره جمعه (5 - 7) مسلمانان را از يهود بر حذر مىدارد.
بدين ترتيب علتى كه سبب مىشد تا پيامبران با يهود بجنگند براى ما روشن مىشود. پيكار ما نيز با آنان همچون جنگ با يك انسان يا جنگ با گروهى مؤمن نيست، بلكه با آنها مىجنگيم، چرا كه ايشان به مصداق آيه قرآن دستورهاى كتاب مقدس خود را عمل نمىكنند. بنابراين جنگ ما با آنها جنگ با مجموعهاى از انسانها نيست، بلكه اين جنگ در واقع نبرد با فساد، انحراف، ستم و انديشه تبعيض نژادى است.«ان زَعَمتُم اَنَّكُم اَولياءُ لِلّهِ مِن دُونِ النّاسِ».
اين مطالب نشان دهنده موضع دين در اين باره بود كه به طور خلاصه عنوان شد؛ اما آيه قرآن تأكيد مىكند كه «ضُرِبَت عَلَيهِمُ الذلَّةُ وَ المَسكَنَةُ».29 اين آيه ساختارى انشايى و امرى دارد و از نوع جملات اخبارى و حكايتى به حساب نمىآيد. اين آيه امرى واجب و مسؤوليت آور بر دوش مىگذارد، و اگر اين مسؤوليت را به انجام نرسانيم، در آينده بر ما مهر ذلت و مسكنت خواهد خورد. مشروعيت مبارزه مردم فلسطين از ديدگاه دينى اصلاً نياز به بحث ندارد. چرا اين مبارزه از نظر دينى مشروعيت نداشته باشد، در حالى كه افراد اين مبارزه همان كسانى هستند كه راه انسانيت را همواره مىسازند و در صدد صيانت از اخلاق و ارزشها بر آمدهاند. اينان همان كسانى هستند كه اراده مسيحعليه السلام و محمدصلى الله عليه وآله وسلم را به اجرا در مىآورند. اينان تحقق بخشندگان به اراده الهى هستند كه در مفهوم آيه «ضربت عليهم الذلة و المسكنة» بيان شده است. آرى، اينان كسانى هستند كه اراده آسمانى را لباس تحقق مىپوشانند. دست خدا و دست مسيحعليه السلام و دست محمدصلى الله عليه وآله وسلم و دست ارزشهاى والا از آستين اينان بيرون آمده و در قالب اسلحه و بذل خون و جهاد براى اجراى اين احكام آسمانى، بسيج شده است.
امروز هنگام حمايت است، نه فردا. اگر ما به اين نهضت و اين حركت بزرگ و اين جهاد مقدس امروز يارى رسانيم، چندين برابر از كمكى كه در آينده به آن خواهيم كرد، ارزشمندتر خواهد بود. همان طور كه خود در گذشته ديديد؛ در همان هنگامى كه بحران فلسطين تازه آغاز شده بود، چون ما از دفاع و اتخاذ موضعى درست شانه خالى كرديم امروز به مصيبتها و دشوارىهاى بىشمارى دچار شدهايم. شمار قربانيانى كه ما امروزه در راه مبارزه با اسرائيل تقديم مىكنيم، دهها برابر بيشتر از آن چيزى است كه مىتوانست در آغاز اشغال سرزمين ما به دست صهيونيستها فدا شوند. اگر ما از صد سال گذشته مطابق دستورهاى دينى عمل كرده بوديم، امكانات فراوان و جهاد بسيار و ثروت هنگفتى را تصاحب كرده بوديم؛ اما اگر چه ما از تمام اينها غافل شديم، ولى امروز نبايد عقب بنشينيم. بايد هر چيزى را كه به دست مىآوريم و در هر چيزى كه تلاش مىكنيم و درباره هر چه كه مىانديشيم، همه در راه خدمت به اين مسأله مقدس باشد. برادران عزيز، در اين راه اين تنها كافى نيست كه كف بزنيم و زبان به تحسين بگشاييم و تنها بذل عاطفه كنيم، بلكه برماست كه در اين راه تا آن جا كه در توان داريم از هيچگونه يارى و مساعدت و تاييد به تمام معناى كلمه دريغ نورزيم اين گونه است كه ما مىتوانيم تكليف خود را ادا كنيم.
اما شما اى جوانان ارجمند فلسطينى! اى كسانى كه پنجره آرزوها را به روى قلبهاى ما گشوديد! اى دستان خداوند در ميان مردم و اى دريچههاى اراده و خواست او، بر بركات خداوند سير كنيد. اميدها به شماست، چرا كه جهاد شما نشأت گرفته از سه پايه است:
پايه نخست، ايمان است، ايمان به خداوند آفريننده هستى. خدا همه جا هست. خدايى يكتا، خدايى كه از آن شماست در زندگى و مرگ. و مرگ براى شما زندگى جديدى است. على بن ابى طالبعليه السلام، نخستين فدايى اسلام، هنگامى كه پسرش محمد حنفيه را در جنگ نصيحت مىكند، از اين مبدأ يعنى ايمان به خدا چنين تعبير مىكند: «اى پسرم، اگر كوهها از جاى بجنبند، تو پابرجا باش». در ادامه مىفرمايد: «جمجمهات را به خدا وام ده»، و شما نيز جمجمهها، آرزوها و احساسات خود را به خداوند وام دهيد و بدانيد پيروزى براى شما از جانب خداوند محقق است.
پايه دوم، شما بايد با همه آگاهى و دقت و سنجيدگى، اقدامات و خط مشى خود را برنامه ريزى و طراحى كنيد. حركت علمى و درست مبتنى بر آگاهى، قرين پيروزى است، اين عمل موفقيت بار است و ما اطلاعاتمان از شما كمتر است، اما مىدانيم كه شما بر چارچوبهاى علمى و درست در روش و جهاد و جنگ و تبليغاتتان تكيه داريد.
پايه سوم، شما بايد در حركت خود از ستيزهگرىهاى جنبى بپرهيزيد، اين كار به شما امكان مىدهد تا از توانهاى مطلوب اعراب و مسلمانان و مسيحيان و نيز هر انسان آزاده در هر كجاى جهان كه باشد، استفاده كافى كنيد. بر اين اساس موضع شما ما را به ياد موضع جنبش آزادى بخش الجزاير مىاندازد كه توانسته بود از تمام نيروهاى انسانى در جهان حتى نويسندگان و مؤلفان فرانسوى و بسيارى از كشورهاى ديگر به خوبى بهرهبردارى كند. ما پيروزى شما را آرزومنديم و از خداوند موفقيت شما را مسألت داريم.30
خاتمه
آنچه ذكر شد، بخش نخست از ميراث سياسى و انديشه ژرف و برجسته امام سيد موسى صدر بود. بىترديد انديشه و عمل امام موسى صدر مىتواند پشتوانهاى را فراهم سازد تا با اخذ و الگوبردارى از آن بتوان برخى مشكلات موجود در جهان معاصر عموماً و جهان اسلام خصوصاً را سامان داد و حل كرد. در اين نوشته به جز در شرح حال ايشان، آن هم به صورت كوتاه، از تجربه عملى امام سيد موسى صدر در لبنان سخنى به ميان نيامد. در اين تجربه مهارت و تدبير و قدرت سازمانى و مديريت امام را به وضوح مىتوان ديد. نگارنده اميد دارد بتواند انديشه سياسى ايشان را به طور مبسوط نگاشته و زواياى گونه گون انديشه ژرف ايشان را به جامعه بشناساند. به يقين بهرهگيرى از انديشه و عمل ايشان مىتواند پاسخ گوى پارهاى از مشكلات امروز ما باشد. گو اين كه صدر سالها قبل با برخى از آنها برخورد داشته و براى آنها راه حلهايى ارائه داده است.
در اين نوشته از مباحث ايشان درباب تقريب اديان و مذاهب و تجربه عملى ايشان در لبنان در نزديك كردن اديان و مذاهب سخنى به ميان نيامد. همچنين از مباحثى همچون: مسأله زنان و به ويژه آزادى زنان، مسأله جهاد و دفاع، وضعيت مسلمانان، الزامات گفت و شنود و تساهل و تسامح و عدالت سخنى به ميان نيامد. نگارنده اميد دارد در فرصتهايى ديگر بتواند گزارشى از اين عناوين را ارائه كند و علاقمندان به اين مباحث را با انديشه ايشان آشنا سازد.
پىنوشتها
2. نامه مفيد، سال چهارم، ش 16 (زمستان 1377).
3. http:// www.imamsadr.ir.
4. برگرفته از پايگاه اطلاع رسانى مؤسسه فرهنگى و تحقيقاتى امام موسى صدر، با اندك تصرف. تفصيل شرح حال امام سيد موسى صدر را در منبع زير مطالعه كنيد: عبدالرحيم اباذرى، امام موسى صدر (تهران: جوانه رشد، چاپ اول، 1381).
5. بقره (2) آيه 30 - 34.
6. در جاى ديگر درباره مفهوم جانشينى خداوند مىگويد: «مفهوم كلمه خليفة اللَّه آن است كه انسان رشد مىكند و تا بىنهايت وسعت مىيابد و ترديدى نيست كه نقش او، كه همان شناخت و بهرهمندى از نيروهاى جهان پس از اكتشاف آنهاست، نقشى است هماهنگ با ديدگاههاى انسان نامتناهى. براى انسان هيچ حد و مرزى نيست تا احساس تنگى و رسيدن به بن بست به او دست دهد، اما انسان بزرگى كه اين نقش را ايفا مىكند ذاتاً مخلوق خداست و اگر روزى بخواهد خود را از اين واقعيت برهاند، خودش را نقض كرده است». از گفت و گوى امام موسى صدر با روزنامه الدستور كه با عنوان «شيعه و پريشانى انسان» ترجمه شده است.
7. امام موسى صدر، صيانت از آزادى ممكن نيست مگر با آزادى (مؤسسه فرهنگى و تحقيقاتى امام موسى صدر، 1381)؛ امام سيد موسى صدر «درباره اسلام و كرامت انسان»، به نقل از: مجله العرفان، لبنان (تابستان 1967).
8. شمس (91) آيه 7 - 10.
9. مدثر (74) آيه 38.
10. جمعه (62) آيه 6 - 7.
11. رعد (13) آيه 11.
12. روم (30) آيه 41.
13. امام موسى صدر، صيانت از آزادى ممكن نيست مگر با آزادى، «درباره اسلام و كرامت انسان»، به نقل از: مجله العرفان، لبنان (تابستان 1967).
14. امام موسى صدر، صيانت از آزادى ممكن نيست مگر با آزادى، «سخنرانى امام سيد موسى صدر در مراسم شب هفت شهادت كمال مروه، روزنامه نگار لبنانى، خرداد 1345».
15. امام موسى صدر، اديان در خدمت انسان، «سخنرانى امام سيد موسى صدر در كليساى كبوشين لبنان در 30 بهمن 1352»، ترجمه سيد محمد رضا شريعتمدارى.
16. بقره (2) آيه 45.
17. حجرات (49) آيه 13.
18. بقره (2) آيه 45.
19. امام سيد موسى صدر، عبادت و عبوديت، ترجمه مهدى فرخيان، «سخنرانى امام سيد موسى صدر به مناسبت آغاز ماه مبارك رمضان».
20. از مصاحبه روزنامه النهار با امام سيد موسى صدر كه در 27 نيسان 1969 منتشر شده است.
21. سخنرانى امام سيد موسى صدر به مناسبت ولادت امام عصر(عج).
22. امام موسى صدر، صيانت از آزادى ممكن نيست مگر با آزادى، «اسلام و كرامت انسان»، به نقل از: مجله العرفان، لبنان، (تابستان 1967).
23. امام موسى صدر، ضرورت اصلاحات در تبليغات اسلامى، «سخنرانى امام سيد موسى صدر در مؤسسه دارالتبليغ اسلامى، قم: هفتم مهر 1344».
24. گفت و گوى امام موسى صدر با روزنامه لبنانى الجريده در تاريخ 21/6/1969 كه با عنوان «فساد، خطرناكترين دشمن ما» ترجمه شده است.
25. امام موسى صدر، صيانت از آزادى ممكن نيست مگر با آزادى، «سخنرانى امام سيد موسى صدر در مراسم شب هفت شهادت كمال مروه، روزنامه نگار لبنانى، خرداد 1345».
26. مائده (5) آيه 32.
27. نساء (4) آيه 29.
28. امام موسى صدر، صيانت از آزادى ممكن نيست مگر با آزادى.
29. بقره (2) آيه 61.
30. «سخنرانى امام سيد موسى صدر در جمع شخصيتهاى برجسته و معروف مسلمان درباره مقاومت فلسطين»، ++
به نقل از: روزنامه الحياة، (17/12/1968).
شریف لک زایی
منبع: فصلنامه علوم سیاسی، شماره 29.
مطالب مرتبط